با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

عید

بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی

بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو

بوی یاس جا نماز ترمه ی مادر بزرگ

 

شادیه شکستن قللک پول

وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد

بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب

 

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می کنم

 

فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه

شوق یک خیز بلند از روی بته های نور

برق کفش جفت شده تو گنجه ها

 

عشق یک ستاره ساختن با دلک

ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه

بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

 

بوی باغچه، بوی حوض، عطر خوب نذری

شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن

توی جوی لاجوردی هوس یه آبتنی

 

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می کنم

نظرات 1 + ارسال نظر
شمیلا یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:35 ب.ظ http://khalvatgah-yek-ashegh.blogsky.com

سلام
ممنون از نظرت
خوشحال شدم سر زدی
عیدت مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد