.. هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با ما چه کرد
با سر و سینه ی گل های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزه ی باران را باور کن
وسخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گسرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره را...
و بهار را باور کن.
دمت گرم وبلاگ واحساس زیبایی داری موفق باشی