با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

حکایت قوم ما

این تعطیلات نوروز هم بهونه ی بزرگی شده واسه ما تا به دیدن فامیلامون بریم . آخه ما با فامیلامون عادت داریم که تا سیزده هر روز خونه ی یکی از فامیلا تلپیم ! معمولاً هم صبحا تو خونه ی خودمونیم تا به فامیلای دورمون( که سالی یه بار میاند) سرویس بدیم . و عصر ها به صورت چریکی می ریزیم تو خونه ی میزبانمون ! خودتون حسابشو برین دیگه بیست ، سی نفری می ریزیم ،( ماشاالله جوونا هم تقریباً هم سن و سال ) هر جا بریم یه دیسکو بیابونی هم درست می کنیم و شام رو هم خودمونو تحمیل می کنیم ! اما بعد شام که موقع رفتن می رسه فقط کافیه یه نگاهی دوروبرت بندازی ، آدم فک می کنه که اینجا زلزله اومده یا گردباد .

... و این چنین خودمونو برا مهمونیه فردا آماده می کنیم.

نظرات 3 + ارسال نظر
عاشق دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:34 ق.ظ http://www.l0ve-st0ry.blogsky.com

سلام...............
خوبی..............
وبلاگ زیبایی داری...........
متنت هم زیبا و دل نشین بود................
به کلبه ی من هم یه سری بزن........
فعلا...........

عاشق دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:25 ب.ظ http://www.l0ve-st0ry.blogsky.com

سلام.................
خوب هستید.........
ممنون که سر زدی.......
من لینکت کردم .........
اگر تونستی لینکم کن........
بازم بیا اون طرفا.........
فعلا......

باران یکشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:16 ب.ظ http://www.dokhtare-shabgard.blogsky.com

سلام...خوش به حالت لااقل دو تا فامیل تو شهرتون داری...ما که غریب غریبیم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد