با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

به یاد شریعتی

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم سوتکی سازند

به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش

و او یک روز پی در پی

دم گرم وخموشش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند دائم

سکوت مرگبارم را....

 

- پ.ن ۱ : روحت شاد و یادت گرامی

من حالم خوبه

 هی هی !

می دونین چیه؟ نه! نمی دونین ..شما از کجا باید بدونین؟ چرا من انقدر الان دوست دارم بنویسم؟ مثلا همش دوست دارم حرف بزنم..ولی خودم آدمی نیستم که دوست داشته باشم همیشه حرف بزنم..گاهی سکوت رو دوست تر می دارم


برای من اصلا مهم نیست که چی داره سرم میاد ...
من حالم خوبه..خیلی خوبم..یه وقت فکر نکنی حالم بده ها...نه خوبم..خوب خوبم

 

- حتی اگه امتحانامون هم شروع شده باشند

- حتی اگه جزوه هامو شب امتحانی با هزار منت تهیه کرده باشم

- حتی اگه یه دونه هم نمونه سئوال هم نداشته باشم

- حتی اگه درس فارماکولوژی رو خراب کرده باشم

 

نه نه ! حالم از اونی که فک می کنی هم خوب تره

- حتی اگه این صفحه ی کامنت وبلاگ سینا باز نشه تا من توش براش بنویسم که من عاشق خورشیدی هستم که تو این تاریکی ها ی شب ،نورش تو چشمای ماه میوفته

- حتی اگه شماره تلفن حامد رو پیدا نکنم که تولدمو بهش تبریک بگم

- حتی اگه رضا هم آف های رو که برای تبریک تولدش فرستاده بودم رو نخونده باشه

- حتی اگه مهدی تو جواب SMS  هام همش بنویسه NO     

 

بازم می گم حالم خوبه

- حتی اگه تنها نفری باشم که دیسکت آمارش باز نشده

- حتی اگه دعوتنامه ی کنگره ی ساری رو بگیرم وقبل پر کردن  تصمیم بگیرم برش گردونم

- حتی اگه مجبور باشم هر هفته به اورتو دنسی برم و اونم با آخرین زورش سیم رو بکشه و فرداش با دندوون درد بیدار شم

- حتی اگه سعی کنم پیش بی ادب ها و بی تربیت ها با ادب باشم

 

 مهم اینه که این روز ها هم میاد و میره ...

 

وقتی که دیگر نبود،من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد من شروع کردم
وقتی که او تمام شد من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن است

+  تولدم مبارک !

مارگیری با حال گیری !

 

- یادمه قبل از کنکور دبیر ادبیاتمون ( آقای میثمی ) وقتی می خواست مارو به درس خوندن ترغیب کنه ؛ همیشه یه جوری سعی می کرد ترک بودنمون رو یادمون بیاره و هی از غیرت و مردانگی و افتخارات ترک ها می گفت

موقع ثبت نام دانشگاه هم مسئولین ثبت نام وقتی می دیدند که تو پروندم متولد کرمان نوشته و من ترکی صحبت می کنم ، چه حالی می کردند و چه احترامی می گذاشتند ! حتی یکیشون به من گفت که همه ترک ها سعی می کنند خودشوونو فارس جا بزنند ؛ چطور شده شما که اهل کرمان هستین ترکی حرف می زنید؟

اون روزی که اوضاع تبریز به هم خورد ؛منم شاهگلی تشریف داشتم .یه دسته هم کنار حوض حاضر و آماده نشسته بودند ، داشتم از کنارشون رد می شدم که دیدم بهم اشاره کردند که این شبیه فارس هاست !

همین جوری که رد می شدم یکیشون برگشت به لهجه ی غلیظ ترکی پرسید ساعتت چنده ؟ من که تازه می فهمیدم منظور چیه ؛ آستینمو بالا زدم تا ببیننه که من ساعت ندارم!

------------

- نمی دونم روی این یونیت دندانپزشکی چه احساسی دارم ، ولی اینو می دونم که نمی ترسم ! شاید به این خاطره که سابقه این جور عمل کردن رو دارم . آقای چیت ساز هم که حسابی دست و دلبازی به خرج داده و بیست تومن به خاطر همکار بودن ؛ بیست تومن هم به خاطر خوش اخلاق بودنم و ده تومن هم به خاطر خوشتیپی تخفیف داده ! همه ی تخفیفا رو هم تو پرونده ی پزشکیم نوشته

اوایل عمل که می تونستم بیرونو ببینم ولی نمی تونستم سرمو بچرخونم و به رضا نیگا کنم و ببینم چی کار می کنه؛ الان که کاور کاملاً جلوی چشممو گرفته و من هم مجبوراً چشممامو ببندم!

وای به قول سامان این مته دکتر بدنمو بدجور مور مور می کنه ؛ تعداد دنده هاشو می تونم حس کنم . اصلاً با این فشاری که دکتر به متش می ده استخونای جمجمم دارن به ارتعاش میان و منو بیشتر نگروون می کنه ؛ فک می کنم همین الان کل استخونام پودر بشه ولی این جوری نمی شه ؛ دکتر مثه این که به همین حد رضایت داده برا همین زنگ می زنه به دکتر اورتودنسیم که اونم نظر بده ؛ نمی فهمم دکتر کی میاد فقط می شنوم که میگه که : استخوان های این تیکه رو هم بردار .

وای بازم اون مته ...

عمل که تموم می شه دکتر برام چند تا مسکن می نویسه و میگه تو یه کیسه فریزر چند تا یخ بذارو هر ساعت ده دقیقه بذار روی همون جا که عمل کردی و بهتره همین الانم موقع رفتن دوستتو برا بستنی مهمونش کنی.

میگم با شه آقای دکتر؛ ولی دفعه ی قبل که این همه منو ترسنوده بودید اصلاً درد نداشتم !

دکتر برگشت گفت : دفعه پیش با الان فرق داره ؛ عمل امروزت خیلی گسترده بود !

خواستم بگم که من همون بیمارتونم که دفعه ی پیش موقع عمل کردن ، کشف کردید که به جای یه دندون هف هشت تا دندون مثه قارچ رویدن و شما هم در به در دنبال دوربین بودید تا از دندونام عکس بگیرین.

عجب ها !دفعه ی پیش حتی شماره ی موبایلشو داده بود که اگه دردشو نتونستم تحمل کنم بهش زنگ بزنم

از مطب که بیرون میام می بینیم بد جوری طوفان راه افتاده ! از اسکان تا کافی شاپ راه زیادی نیست ولی تو همین راه ده بار می میرم و زنده می شم ! بستنی رو که می زارم تو دهنم می فهمم که کل حواس چشاییم پرته ...! بستنی تو دهنم مزه آب می ده

----------

- داشتم برا این ناظمییه گیاه جمع می کردم ؛ دیدم یه چیزی دور پام داره کشیده می شه . فکر کر دم که شاید پسر داییمه کرمش گرفته و داره طناب می ندازه دور پام تا گیرم بندازم ، برا همین با آخرین قدرت طناب رو با پام فشار می دم تا حرکت نکنه !

ولی می بینم طناب خیلی لیزه و هی هم کلفت و نازک شدنشو زیر پام حس می کنم !! بعد می فهمم که طناب نیست و ماره ! به قول بر عکس اون ضرب المثل که شخص مار نگزیده مار را هم طناب سیاه و سفید فرض کند ؛ ما هم اشتباه می گیریم

می بینم این آقا ماره بر می گرده با عصبانیت و با اون صدای سس...سس ...ش داره بر من خط و نشون می کشه ، ولی کورخونده به منم می گن افشین ؛ قبل از اینکه اون منو نیشم بزنه من اونو نیش می زنم .با سر همون عصای کوهنوردی که باهاش گیاه ها رو از ریشه در میارم ، یکی به همین آقا ماره می زنم و خوشبختانه تیرمون به هدف می خوره و آقا ماره در جا سکته می کنه !( هر چی باشه به منم می گن اسنایپر ).

خیلی جالبه نیم ساعتی از مرگ ماره می گذره ولی بازم رفلکساش کار می کنن و وقتی به دستم می گیرم بازم روی دستم حلقه می زنه ... خوشم میاد از این حرکت دمش وقتی که دستمو دور می زنه ....

ولی از شوخی گذشته ،من بعضی آدم هارو می شناسم که از این مار ها خوش خط و خال ترن و موقع حمله هم بد جوری آدمو نیش می زن ! واز این جور آدما باید بترسم

----------

- این گیاه شناسی هم برا ما یه دردسر بزرگ شده ! امروز با با بچه ها چند تا گیاه از محوطه ی دانشگاه جمع کرده بودم وتو خیابون داشتیم می رفتیم خونه که یه پراید کنار مون ترمز کرد و رانندش برگشت با طعنه بهمون گفت که من یونجه زیاد دارم اگه خواستین بدم !

منم با لهن جدی برگشتم گفتم : نه ؛ زحمته اون یونجه رو بنداز تو دهنت تا صدات بیرون نیاد !

دیدم همه دانشگاه آزادی ها از خنده غش کردن

دو ، سه کیلو روزنامه گرفته بودم و داشتم میومدم خونه ؛ یکی از دوستامو دیدم . تو راه دیدم ها که بد نیگام می کنه ؛ بعد ازم پرسید چی شده جام جم خون و کیهان نشین شدی ؟ گفتم : نه اینا رو گرفتم تا لاش گیاه خشک کنم

SaNa YiNe MuHTaCiM

یک آسمان پرنده ، توی حافظیه ی شیراز می گردند . من روی آخرین پله ی جهان می نشینم و به آنهایی نگاه می کنم که پله ها را یک به یک بالا می روند . همه ی نامه ها و نوشته ها را روی پاهایم می گذارم و مثل یک مادر برای کودکش ، برای کاغذ پاره هایم آخرین لالایی ام را می خوانم

تو شاید پشت یکی از پنجره ها ایستاده باشی ، یا روی یکی از پله ها نشسته باشی و به تفسیر آخرین نغمه گوش بدهی .شاید جهان برای یک لحظه سکوت کند تا صدای من را دریابد و بعد ...

یاد ایام

* دوم خردادی دیگر