با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

بر پناه درختی بوف کوری بر کوی دانشگاه نشسته بود!

 

 

ساعت 8:55 صبح - باز هم شاهگلی - باز هم یک روز خوب دیگر

سلام و صبح به خیر . من باز هم اینجا هستم . اینجا روی یکی از نیمکت های سبز رنگ شاهگلی ، هوا ایجا عالیه.با این که اینجا این همه خوبه ولی فکر من هنوز هم پیش آن دانشجو های زخمی است . حالا جریان را به تو هم تعریف کردم و قلبم حتی بیشتر از دیروز فشرده شد.

در دفترنامه ها حرفهای خوبی زده بودی . خواستم بگویم که اگر زمانی تصمیم گرفتی آن موسسه را درست کنی حتماً به من هم خبر بده . نمی دانی چقدر برای این جوانان نگران هستم. جوانانی که همین امروز و فردا خود ما هم جزو آنها خواهیم شد. احساس می کنم که زندگی کردن و جوانی کردن چقدر مشکل شده !....

بدور از هر دغدغه ی دیگر ی ، از اینجا ؛ جایی که از چرخ و فلک خوب شاهگلی فقط کمی دیده می شود ، دوست دارم با همه ی آن دانشجو های زخمی و کتک خورده حرف بزنم.

دیگر حرفی ندارم جز این که دعا کن حال آن جوان ها هر چه زودتر خوب شود.

 

دوستدارت :سین - دختری که حتی نگاه کردن به چرخ و فلک هم آرامش نمی کند.

نظرات 6 + ارسال نظر
KoUrOsH دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 ب.ظ http://hasratparvaz.blogsky.com

18 tir

chizi nadaram begam!

goftania gofte shodo hichki nashnid

نوپا دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:39 ب.ظ http://www.taheri.blogsky.com


با سلام خدمت شما
با استفاده از مطالب شما , ممنون می شوم نظرات شما را در رابطه با شعر هایم
آگاه شوم. به امید دیدار
دل تنها

ندارم هیچ راهی و سرایی
ندارد عاشقی بر من هوایی
نه نوری نه چراغی در دل شب
که با نورش دهد نور همچو ماهی
نه باغی مالکش در این دیارم
شوم با حاصلش اهل بهایی
نه اشکی از فراقت همچو شبنم
بریزد روی گلهای جدایی
نه قلبی تا شود حیران و افسوس
ز نام عاشقی گم کرده راهی
نه چشمی تا ببیند از بصیرت
نگردد کور و خسته از نگاهی
نه جنگی کز وجودش خصم دولت
بیازارد دل خسته ز راهی
نه باری تا برم مقصد به تعجیل
به آهو جستجوی قطره آبی
نه پاهی پیش روم بهر ملاقات
ز سویش پیش روم چو ساربانی
نه دستی تا دهد دست تعهد
فشارد دست یاران با خدایی
نه راهی تا روم سویش شتابان
ز غفلت کج نرم گم کرده راهی
نه عشقی با دلم گردد دلارام
که با وصلش کنم نک زندگانی
نه نیشی تا زند بر پیکر من
ز راهی زخم شوم با تکه خاری
نه ساقی تا دهد یک قطره آبی
طبیبی او کند گردم شفایی
نه تختی تا نشینم همچو شاهی
نه قصه تا روم یکدم به خوابی
***

جودی آبوت دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 05:16 ب.ظ

اولا کدوم سریال
دوما منم بعضی وقتها بهشون فکر می کنم دلم خیلی براشون میسوزه
سوما هیچی بیخیال
چهارما یا علی

هاله دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:39 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

سلام.شاید اگه یه روزی ادم های روشنفکر طوری حرف بزنند که همه بفهمند ، اون وقت هیچ دیکتاتوری این همه قدرت پیدا نمی کرد!

هدیه چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:47 ب.ظ http://thinkandheart.blogsky.com

سلام سلام من بالاخره اومدم

دختری که هیچ کس و جز تو نداره چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:28 ب.ظ http://banooyemah.blogsky.com



سلام
ای رهگذر
با نگاه بی انتهایت
به عمق تک تک حروف و
واژه هایم بنگر و
آرام آرام
مرا همراه با این صفحه ورق بزن...
و بعد به رسم روزگار مراو
عمق نو شته هایم را
به دست فراموشی بسپار...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد