با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

صدای ضجه

 

 

صدای ضجه . صدای ضجه ی سکوت نگاهشان . همیشه فقط برای بازی نبود که کلمه ها را کنار هم ردیف می کردم . این بار حتی برای بازی هم نیست .صدای ضجه زجرم می دهد . مهمش این نیست .له شان می کند مهمش این نیست .صدای ضجه دیگر آواز نمی شود . و این دیگر معجزه نیست وقتی مثل همه عجز را نشخوار می کنم .مهمش این نیست . فقط مغز نمی خورد ، آرزو ها را می خورد روزی دو تا ، مهمش این نیست .با صدای نفسشان یکی شده ، اگر نباشد پی اش می گردند . همه را پی اش می گردانند .مهمش این نیست .

سکوت نگاهشان .مهم این است

نظرات 2 + ارسال نظر
هانی سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:55 ق.ظ http:// khosoodi.persianblog.com

خیلی قشنگ نوشتی.

هاله شنبه 31 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:47 ق.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

...وقتی مثل همه عجز را نشخوار می کنم...
...ارزوها را می خورند ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد