شنبه ، بیمارستان سینا ، بخش سوختگی
که گفته است که در این دنیا جهنمی نیست ؟ هیچ راهت به اینجا افتاده که چشم های منتظر را ببینی؟
نمی دانی که درآن اتاق هایی که اتاق مرگ می نامند ،چشم هایی هست که همیشه از پشت حصار شیشه ای منتظرست ! منتظر یک آشنا ! انگار در آن جا گذر زمان معنا ندارد. آنها اسیر سرنوشتتشان هشتند . سرنوشتی با مرگشان به پایان خواهد رسید ، آخر آنها نمی خواستند که بمیرند! .
که گفته که حس آنها آز بین رفته ؟ آنها حس می کنند . مرگ را که در چند قدمیشان ایستاده را حس می کنند ، برای همین چشم هایشان همیشه سرخ است .آنها نمی توانند حرف بزنند ، اما در چشم هایشان خواهشی است از پرستاران برای زنده نگه داشتنشان .
در این اتاق هاست که یاد خدایت می افتی و حس می کنی که عظمت وفدرت خدا همه ی وجودت را فرا گرفته ، این عدالت نیست ! یادت می افتد که چطور از دنیایت ، جهنمی از آتش ساخته ای که تنها مومنان اجازه ی وروود دارند ، می فهمی که چرا جننیان پیامبر نداشتند !
می خوام نظر بدم...ولی...
ولی زبونم بند اومده...
.
.
.
.
... !
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من.
سلام
چی میشه گفت واقعاااا
سلام
خوبین؟
خبری نیست کجایین؟؟؟
من آپم
یه سر بزن
بای بای
وای که چه جاهای میشه خدا رو دید اما چشم میبندیم
سلام . واقعا متنه زیبایی بود و چه احساسه پاکی داری تو راستی برای بار سوم می گویم دوست دارم از نزدیک ببینمت می خوام بدونم چه شکلی هستی
(وبلاگ قشنگی دارین !آدم حیفش میاد بیاد و بدون نظر بره ! )اگه نظرت این بوده پس چرا نظر ندادی؟؟!!! در مورد این پست هم باید بگم آدم به غیر از این جور جاها خیلی جاهای دیگه به یاد خدا می افته افسوس که اغلب اوقات به روی خودمون نمیاریم
من نفهمیدم. این کوچولو؟؟؟؟
میشه توضیح بدی؟
سلام اقا افشین نمیدونم چطور شد که دارم حرف های دلم رو اینج مینویسم. امروز یک نفر رو دیدم که فکر کنم همسن شما باشه یکی مثل من یکی مثل تو ولی بیمار بیماری که امید به زنده موتدن نداره از دست هیچ دکتری هم کاری بر نمیاد. یه داتشجویی که نتونست بره دانشگاه یکی که هنوز چهرش توی ذهنمه یکی که از مردم خجالت میکشه یکی که میدونه زنده نمی مونه یکه که نگاش امروز منو نابود کرد خدایا امشب شبه عزیزیه شب لیله القدر شب ارزوها به همه ی ما سلامتی بده وهیچ وقت عزیز ترین عزیزان رو از ما نگیر. اقا افشین تو هم برای این دوست دعا کن .