با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

آن مرد

آن مرد آمد.
آن مرد با یک دنیا شجاعت آمد.
آن مرد رفت.
آن مرد با یک دنیا سر بلندی رفت.
او می آید با یک بغل آزادی.

نظرات 5 + ارسال نظر
۲۵cent دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:05 ب.ظ http://25cent.blogsky.com

سلام وبلاگ بسیار زیبا و پر محتوایی داری به همین دلیل بهت تبریک می گم:اگه دوست داشتی به ما هم سری بزن ونظر بده و اگه دوست داشتی ای دی هم بذار.در ضمن ما با تبادل لینک و لوگو هم موافقیم.با تشکر عضوی کوچک از خانواده بزرگ25

آسپرین سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:57 ق.ظ http://dokhtaranedaroo.persianblog.com

آن مرد با لبانی دوخته رفت.
و اما ایا اسمی از ان باقی خواهد ماند؟؟جز برای گروهی اندک؟؟

هاله سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:07 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

خیلی ها می ایند
خیلی ها می روند
اما
انگار خیلی وقت است که کسی با ازادی نمی اید!

یاسمین چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:59 ب.ظ http://rue.blogsky.com

افسوس... آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم آن زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم و بعد... برای آنچه از دست رفته آه میکشیم


سلام
زیبا می نویسی
موفق باشی

شب تاب پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:12 ق.ظ http://pargar.blogsky.com

آن مرد با قدر ناشناسی بدرقه شد.
باشد که بیاید با آزادی.
به این امید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد