تکه های عریان افکارم را با آسیاب روزگار خرد خواهم کرد.
چونان که از صافی روح تو بتواند عبور کند.
چونان که پتک نگاه دیگران نتواند آن را در هم شکند.
چونان که گرمی خونت بتواند آنرا در خود حل سازد.
چونان که فشار نبضت مرا به قلب مغزت برساند...
سپس به باد خواهم گفت که مرا با خود ببرد
تا تو مرا به یاد آوری همان گونه که من تورا در یاد داشتم ....
سلام افشین جان
خسته نباشی .وبلاگ قشنگی داری
امیدورام در تمامی مراحل زندگی موفق و موید باشی
در روزهای بارانی به یاد من باش!!!
اول: سلام خوبی؟؟؟ خوشی؟؟؟
....
دره خاموش است
دره سر تا پای اغوش است
...