با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

از رنجی که می بریم !

 

خدایا من دارم چی کار می کنم ! من دارم فکر چی رو می کنم ؛ غصه ی کی رو می خورم ؛ حواسم کجاست ؟ نمی دونم .

انگار قراره جواب یکی از سئوال های بی پاسخم رو بگیرم یا شاید هم یکی ازم یه سئوالی پرسیده که جوابشو نمی دونستم.انگار قراره زمان برگرده عقب و من دوباره شروع کنم .

یه دوستی داشتم ،پارسال همین وقتا رفت خارج تا پیش داییش بمونه ؛ازش خبری نداشتم تا که چند وقت پیش میل زده بود، بعد کلی چاق سلامتی نوشته بود که با فلانی چیکار می کنید ؟ تو جوابش نوشتم که می سوزیم و می سازیم ! دیروز برام بازم میل زده که سوختن را مطمئنم ولی به ساختن مشکوکم ؛ چون آدمی که در حال سوختنه هیچ چی رو نمی تونه بسازه ! الان که فکر می کنم روش می بینم که چطوری این آتش بدنمو فراگرفته و شعله هاش چطور دارند مثل خوره استخوان های روحمو می تراشه واز بدنم جدا می کنه . حداقل دردشو حس می کنم ...

یکی منو از این خواب بیدار کنه و بگه که اینا فقط یه کابوسی بود و بس !

نظرات 1 + ارسال نظر
حوری سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:39 ب.ظ http://www.upsidedown.blogsky.com

سلام...نشستم کلی از آرشیو وبلاگت رو خوندم و فکر کنم باعث شد از این به بعد بشم مشتری دائم اینجا.در مورد سوختن و ساختن...من که خب از سوختنت خبر ندارم(کما اینکه وقتی میگی داری میسوزی،یعنی داری میسوزی دیگه!) ولی اتفاقا از ساختنت مطمئنم.تو یه کابوس تو زندگیت داری که مثل خوره استخونات رو میخوره و دردش رو احساس میکنی،با این وجود داری "مینویسی"! این یعنی به بهترین نحو داری میسازی و با دردت کنار میای.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد