نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانمچه نخوانم
چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از مشت ستمگر که بکوبیده دهانم
نیست غمخوار مرا در همه دنیا که بنازم
چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم
من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت
که عبث زادهام و مهر بباید به دهانم
دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پربسته چه سازم که پریدن نتوانم
گرچه دیری است خموشم، نرود نغمه ز یادم
زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم
یاد آن روز گرامی که قفس را بشکافم
سر برون آرم از این عزلت و مستانه بخوانم
من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم
دخت افغانم و برجاست که دایم به فغانم
====================
پ ن 1 : درست یه هفته ایمیل هامو زیر رو کردم تا تونستم این شعر رو از لابه لاش پیدا کنم .
پ ن 2: بعضی وقتا لازمه که آدم بعضی متن ها رو بخونه تاحتی قدر اون شوونه یی رو که باهاش صبح ها نیم ساعت جلوی آینه با موهاش ور می ره رو بدونه.
پ ن 3:ولی حیف که از دنیا بی خبر شدم حتی نمی دونم آخرین باری که دست به خودکشی زده موفق شده به هدفش برسه یا نه .
راستش رو بخوای چیز زیادی از این نوشتت دستگیرم نشد
اما امیدوارم احساست همون قدر دست نیفتنی باشه که حسش کردم
موفق باشی عزیز
سلااام افشین جان می بینم که آپ کردی
الان نمیتونم بکامنتم بعدا میاام میخونم کامنت میزارم البته اگه محدودیت رو برداری :چشمک چون تو هر پستت یه کامنت بیشتر نمیشه گذاشت
بابای داش افشین
خودکشی! امیدوارم که موفق نشده باشه.
منظورت چی بود . من نفهمیدم ؟
دل ارا! جستجوی من توی گوگل با یه صفحه ای از حوادث بود. چه ماجرایی جلوی چشمم قرار گرفت!
می دونی هنوز هم رو حرفم هستم می دونی چرا می خوام ببینمت چون می خوام بدونم تو واقعی هستی یا نه آخه تو تبریز احساس به فکر دیگران بودن ...... قبلا هم برات نوشته بودم من باید حتما تو رو ببینم تو فکر کنم یه ترک جنتلمن واقعی باید باشی مگه نه ؟ راستی چی می شد ماجرا رو می نوشتی که ما ۶ ساعت اسیر گوگل نشیم
سلام عیدت مبارک موفق باشی