با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

ترا من چشم در راهم !

 

ترا من چشم در راهم

به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل

دچار باید بود،

دچار، یعنی عاشق!
و فکر کن چه تنهاست اگر ماهی کوچک

دچار آبی دریای بیکران باشد

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
خزان نوشت یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:53 ب.ظ http://www.doomdam.com

به راستی که چه تنهاست............!!!!!!!!

شکوفه دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:15 ق.ظ http://haramedelam.blogsky.com/

سلام ..

زیبا نوشتی .. موفق و سلامت باشی ..

در پناه حق

هدیه چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:57 ق.ظ http://thinkandheart.blogfa.com/

سلااااااااااام آقا افشین
خوبین؟؟؟ خوشین؟؟؟
بازم آپ از نوع بی خبرررررررررررررررر :غمگین
ولی ما همیشه سر میزنیم دیگه..............
واقعا زیبااااست... خیلی به دل میشینه......
موفق باشی آقا افشین.....

حمید یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:05 ق.ظ http://iranebimar.blogfa.com

وب پر باری داری دوست من برات از اهورای ایران سعادتت را خواهانم
یزدان پناهت باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد