با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

Stan

My tea's gone cold I'm wondering why 
got out of bed at all
The morning rain clouds up my window
and I can't see at all
And even if I could it'll all be gray,
but your picture on my wall
It reminds me, that it's not so bad,
it's not so bad  *

*Dido

نظرات 3 + ارسال نظر
دیازپام سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:15 ب.ظ http://dokhtaranedaroo.persianblog.com

من حتی یکی از اون عکسارو هم نگا نکردم.بعد ها پشیمون شدم از اینکه بازدیدی ازشون به عمل نیاوردم!

خزان نوشت چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:04 ق.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

قشنگ بود!
راستی تو اون چه که برای من نوشتی واقعآ نظر خودت بود؟؟؟( در مورد ازادی مطبوعات؟؟)

نسیم چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:25 ب.ظ http://nasimi.mihanblog.com

سلام...
در تمام راه ، شب مثل یک تونل کشیده میشود.
مردهای درد در گریز از هجوم خاطرات یا فرار از انچه هست
گامهایشان ناله است و آه ( کی به صبح میرسیم؟)
یک امید جواب میدهد:باز میوزد نسیم سالهای بیشمار
زنده میشوند لحظه های بی غبار ما به روز میرسیم

(خوشحال میشم به قاصدک سر بزنی)
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد