با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

سربازهای کاغذی

 

 

ما تا اجداد با صفای غارنشینمان که برای بقاع (البته شرافتمندانه) تنازع می کردند بسیار فاصله داریم و پیش رفته ایم، ما دیگر زور نمی گوییم، ما زور را آرام وقتی نگاه ها به صدای بم مبهمی گوش می دهد در گوشه ای خوش خط می نویسیم. ما به همه چیز یکدست رنگ روغن ِ خوب زده ایم . این جا مبارزه ای در کار نیست؛ ملت من صبورند بیشتر از ایوب. فقط بعضی روزها با بی اعتنایی بسیار و بی چمشداشتی برای دلخوشی جماعت بازیگر ِ بی پروایی که هر روز صبح به حکم وظیفه توی صورتشان تف می اندازد، درود مدرنی می فرستند. برسکون همیشگی خود صحه می گذارند. فقط برای این که حس بودن را به کم خونی هم وطنانشان اهدا کنند.

        

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
خزان نوشت یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:31 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

حرف هم ارزان شده این روزها!! کمی سکوتم میاید.

هدیه پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:26 ب.ظ http://thinkandheart.blogfa.com/

عمرتون 100 شب یلدا،
دلتون قد یه دریا،
توی این شبای سرما،
یادتون همیشه با ما...
یلدا مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد