با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

آلوچه؛ اورمیه ، حلواشکری وپنجره های شاه عباسی...
کلماتی که مرا به یاد خونه یی تو کوچه تنگ کنار مسجد امام میندازه که همه روز های خوب بچگیم تو اون خونه گذشت.خونه ی پدر بزرگ...
بزرگترین آرزوی دوران کودکیم این بود که بیام تبریز و تو خونه ی پدر بزرگم اینا بمونم.با دایی کوچیکه و دوست دخترش بریم سینما،پارک و شهر رو بگردیم و آخر سر داییم به خاطر اینکه من لو ندهمش مجبور شه هر چی دلم تو اون لجظه می خواد رو بخره !من هنوزم که هنوزه عاشق کوچه پس کوچه های این شهرم !
یادش به خیر اون روزی که گفتم دلم برا پدرم تنگ شده، به کمک زن داییم(که انقدر صمیمی بودیم باهم که بهش خاله می گفتم نه زن دایی) یه نامه برا بابام نوشتیم و قرار شد فردا صبحش پدر بزرگم ببره پستش کنه! که صبح فرداش با صدای پدربزرگ از خواب بیدار شدم که می گفت پا شو افشین بابات اومده !
می دونید چیه !
من زیاد شیرینی و شکلات می خوردم. یه بار تو صبحونه پدربزرگم برام دو تا قند داد تا باهاش چاییمو بخورم. منم قهر کردم و صبحونه نخوردم، همین قهر کردنم باعث شد که بین مادرم و پدربزرگم کدورت ایجاد بشه و مامانم هم با پدربزرگم حرف نزنه. درسته که این قهر کردن تا یکی دو ساعت دوام نیاورد. ولی من هنوزم از این کارم پشیمونم . خیلی پشیمون ، هنوز هم صدای پدربزگ تو گوشمه که به مادرم می گفت به خاطر خودش و سلامتیش قند زیاد ندادم.
پدربزرگ مرد و سالها از مردنش می گذره ! تو این مدت خیلی چیزا عوض شده ولی من هنوز هم این عادتمو نتونستم ترک کنم و هنوز هم یه استکان چایی رو با هف هش قند تموم می کنم.
امروز سالگردش بود.

پ ن :
جلوی چشمت جزوهات به تاراج می ره و با چشمات می بینی که کار کیه ! ولی به چشمات اطمینان نمی کنی؛ چون انقدر براشون احترام قائلی که چشمتو به همه واقعیتها می بندی !
قدیما از این خل وچل بازی ها خوشم میومد ، چون تواین موقعیت هاست که چهره ی واقعیه آدما رو می شه !
ولی من دیگه از این معامله خسته شدم، یه روز به خودشون هم می گم.می گم که وقتی همه ی این کارا و رفتارها رو که می کردید من متوجه بودم، ولی به روم نمیاوردم.
هر جور شده باید بفهمند و یاد بگیرند که باید بین زرنگی به آشنا ها و زرنگی به غیرآشنا ها سنتز قائل شند.
نظرات 3 + ارسال نظر
هدیه جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:24 ب.ظ http://thinkandheart.blogfa.com/

دلم واستون تنگ شده :((

رهگزر شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:32 ق.ظ

سلام
نمی دونم تا چه حد نوشته هاتون راسته اما خیلی زیبا می نویسید و جذاب !
چند وقتی است که وبلاگ آپدیدت نشده که امیدوارم هرچه زود تر برگردید و شروع به نوشتن کنید.
براتون آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم به کارتون ادامه دهید .
خدانگهدار

خزان نوشت سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:19 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

کوچه هایی که ادم بهشون وابسته است! خاطراتی از اونایی که دیگه نیستند و..... می شه گفت منو هم غمگین کرد. اما نه از اون غم های ازار دهنده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد