با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

Sweet Sacrifice

 همیشه فکر می کردم؛ که دفتر خاطراتم تنها جاییه که می تونم بهش اعتماد کنم؛ تنها جاییه که پر صداقت ترین و صمیمی ترین جملاتم رو می تونم توش بنویسم... هر چند که اینطور نشد!

امروز وقتی دیدم کیفم جاش نیست، اولین چیزی که به ذهنم رسید ورقه های جزوه نویسی کلاس بود که گذاشته بودم تو کیفم تا بیارم تحویل بدم... بعد که یه خورده گذشت همه ی تزهای پروژه یی که روش کار کرده بودم ومقاله هاش با طرحی که قرار بود بفرستم کنگره شیراز بهش اضافه شد!

ولی توی همین کیف لای یکی از پوشه ها چند صفحه از دفتر خاطراتم با چند تا عکس امضا نشده و چرک نویس متنهایی که برای نشریه های دانشجویی تهیه کرده بودم ؛ جا گذاشته بودم و همین هم باعث شده بود که برای چند ساعت هم شده فک کنم همه ی خاطراتم و همه ی روزهای گذشتمو دارم از دست می دم.منی که هیچ مرثیه یی برای این خاطرات بلد نبودم ...

پی نوشت 1 » همیشه خاطراتی که منو زنده نگه داشتن رو به این چرک نویس هایی که هنوز دچار سانسور نشدند و می تونند منو تا سر دار ببرند؛ترجیح دادم!

پی نوشت 2 » به نظر من یه جزو سهله، چندتاش هم ارزش اینو نداره که آدم بخواد به خاطر اونا دوستیشو فدا کنه. مخصوصاً من که اگه یکی از چشمم بیوفته ، برای همیشه میوفته...

نظرات 1 + ارسال نظر
خزان نوشت سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:18 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

جزوه ارزششو نداره اما ادم ها با چیهایی کوچیک ماهیت خودشون را اشکار می کنند!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد