با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

تا به حال جایی ندیدم بنویسه که قابیل از کشتن هابیل پشیمون شده باشه، ولی می دونم که مثل سگ پشیمون شده و حتی چند شب هم خوابش نبرده...شاید این داستان پشیمانی رو از زبون معلم کلاس چهارم دبیرستانم شنیده بودم که هی می گفت یادتون بمونه قابیل بر وزن قاتیل..! شاید هم معلم دینی سال سوم راهنماییمون که روز مسابقه ی ایران و کره جنوبی سگ شد و با هزار تا فحش رادیوی یکی از همکلاسی هامو شکوند، این داستانو برای همکلاسی هام تعریف کرده بود. شاید هم شاید...

منم الان به اندازه همین قابیل پشیمونم ... نه به خاطر تو و فردای تو. بلکه به خاطر دیروزت...

وقتی به یاد اون روز که مادر بزرگ مجبور کردم تا انگشتشو با جوهر استامپ کثیف کنه، اون روز که روی برگ رای پیرمرد سالخورده به جای ناطق نوری نوشتم دکتر خاتمی می یوفتم حالم از خودم بهم می خوره. ناظر که بالا سرم ایستاده بود یه نیمچه لبخندی زد، منم براش یه چشمکی زدم و دیگه تو اون دوروبرا نپلکیدم.

راستی تو اون روزی که من جلوی ستاد معین وایستاده بودم و با صدتا آدم مثل تو سرود ای ایران و یار دبستانی می خوندیم ، چی کار می کردی؟ چرا ازم نپرسیدی که اونجا چیکار می کردم؟ اصلاً مگه من فرداش امتحان فیزیولوژی نداشتم؟ آخه من چند بار باید برات فیزیولوژی گایتون رو دور کنم تا بفهمی که من خیلی حالیمه؟

من که می دونستم پس فرداش اسم احمدی نژاد از اون صندوق ها بیرون میاد.توی همون وبلاگی که سر از نهاد رهبری دانشگاه در آورد هم نوشته بودم که همیشه این حس بیگانه پرستی ما باعث شده که صورتمون با سیلی های چکمه پوش ها سرخ بمونه.

اون روز عکس دکتر معینو روی تی شرتم چسبونده بودم فقط به خاطر باطبی ها و محمدی ها. به خاطر اینکه توی دانشگاه کاری از دستم ساخته نبود و دلمو به این خوش کنم که منم هستم. دختری که سن و سالش به راهنمایی ها می موند؛ بهم خندید و در حالی که پدرش سعی می کرد بهش یاد بده که کار خوبی نکرده از جلوم رد شدند...

دارم به این فکر می کنم که اگر دوباره به اون روز برگردیم باز هم بهم خواهد خندید یا نه!

پ ن » می دونم که هیچ وقت نخواهی دید و نخواهی خواند و نخواهی شنید، ولی من به خاطر همه چیز ازت معذرت می خوام.

نظرات 7 + ارسال نظر
خزان نوشت شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:54 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

فرقی نمی کنه که قابیل پشیمون باشه چون دیگه نمی تونه هابیل را زنده کنه!!! فکر کردن به این چیزا یه جورایی خیلی درد اوره! نمی دونم داری از کی معذرت می خوای اما اینو می دونم که ادم حداقل به خاطر کاری که انجام می ده عذاب وجدان نمی گیره. هرچند که از روی کاغذ ها نام دیگری بیرون بیاد!!
(در مورد نوشتن اسم خاتمی و بیرون اومدن نام احمدی نژاد می شه گفت: کاری که عوض داره گله نداره!!! هرچند که قابیل پشیمون باشه!!)

هدیه یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:40 ق.ظ http://thinkandheart.blogfa.com/

سلااام.... خوبی؟! کم پیدایی... منظوره من جواب بالنه بودااااا :چشمک
این پستم نخوندم میخونمممم... میااام..
فیلن..
بای تا های

هدیه یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:48 ق.ظ

خوندم................... :|
اما نظری نداااارم... یهنی سر در نیاوردم خوب :دی
نزن بااباااااا... اصن این پستت خصوصی بیده!!!!
به من چه خوب.... اگه ماله منه خوب دیده بودم... دیدم... خواهم دید... و بخشیدمت :دی

امیر دوشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:28 ب.ظ http://amir-perspolisi.blogsky.com/

سلام
بامعرفت دیگه به ما سر نمی زنی
مگه رفاقت فقط به لینک دادنه
گفتم که نگی نگفتیا




لوتی با ما به از این باش که با خلق جهانی

HHZ دوشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:58 ب.ظ

فیزیولوژی چند گرفتی؟

فک کنم ۱۷.۲ یا ۱۷.۷

HHZ سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:33 ب.ظ

ای خرخون!!

آسپرین یکشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:41 ب.ظ http://dokhtaranedaroo.persianblog.com

به نظر من.آره بازم می خندید...چون انتخاب های ما بین خوب و بد نیست ولی مجبوریم انتخاب کنیم و این واقعا خنده داره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد