با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

آگاهی بهتر است یا تبعیض؟

چند روز هست که روی همین سئوال فکر می کنم. و هر چه بیشتر روش فکر می کنم از خودم متنفر تر می شم. قبلن هیچ وقت این سئوال به ذهنم نرسیده بود. یعنی این جور فکر می کردم که اگه از هر کی بپرسم بدون هیچ فکر کردنی بگه معلومه آگاهی بهتره !

حتی قبلن ها کسی بهم نگفته بود که من سیاسی هستم وتفسیر سیاسی بودن یعنی بلندترین و رنگی ترین فحش دنیا.

مدرسه که می رفتم همه پول های تو جیبیم صرف خرید روزنامه یا کمک به این و اونی بود که درمونده بودند و بیشترشون هم زندونی های تازه آزاد شده بود، شد. به هیش کی هم نگفته بودم، برای همین هم همیشه از همشون می ترسیدم. از همه ی کسایی که بهشون کمک می کردم. دست خودم نبود که ...

تابستان همون سالی که کنکور داشتم، قرداد پدرم به دلیل ارزان شدن قیمت جهانی و مقرون به صرفه نبودن (به قول خودشون) لغو شد.قرار دادی که هر سالی چند صد میلیون تومان آب می خورد.اون هم توی دوره ی این خاتمی که من همیشه متعصبانه ازش دفاع کردم. پدرم برای اینکه پول این چند ماه کارگرهاش را بده خونه بی که تو تهران داشتیم رو فروخت . پارکینگ خونمون هم داشت از ماشین ها خالی می شد و من به اندازه پدرم درک می کردم که داره چه اتفاقی می افته. نمی خواستم تو اون شرایط خانواده رو تنها رها کنم یا یه خرج اضافه براشون بتراشم، برای همین هم توی فرم انتخاب رشته ام اول از داروسازی تبریز شروع کردم. همه فکر می کردند که من رشته شو دوست دارم در حالی که خودم تو فکر خدمت کردن به مردم کشورم بودم.

تابستان پارسال داشتم از مطب دندان پزشکم بیرون می اومدم که دیدم یکی جلوی چشم هام زمین خورد و تشنج کرد. همین طور که داشت تشنج می کرد مردمک چشم هاش هم این ورو و اون ور می چرخید شاید دنبال یه کسی بود که بیاد و نجاتش بده.کاری که از دستم بر میومد ایستادن و نگاه کردن بود ،به مغزم فشار می آوردم ، ولی چیزی به ذهنم نمی اومد. آخه تو این سه سال به اندازه یه واحد هم چیزی در مورد کمک های اولیه نخونده بودیم.

چند ماه بعدش که یکی از هم دانشکده یی هام دچار همین بلا شد، فهمیدم که حتی استاد های خودمون هم چیزی حالیشون نیست. یعنی از استادی که مبارزه با جنون گاوی رو حمایت از حقوق حیوانات قلمداد کنه و هی از قتل و عام بوسنیایی ها دم بزنه چه انتظاری می ره. یا اون یکی که همین سال 82 استخدام شد، ولی حالا مونده که پول هاشو تو کودوم بانک سرمایه گذاری کنه ! آدم هایی که هیچ وقت پیداشون نیست به غیر از موقعی که بوی پول یا مقاله یی میاد وسط پیداشون می شه که ما هم هستیم یادتون نره.

حالم از این آدم هایی که پول بیت المال سایکوتیکشون کرده به هم می خوره. همین الانه که هر چی کتک به اسم آزادی و دموکراسی خوردم رو در جا استفراغ کنم.

نظرات 2 + ارسال نظر
خزان نوشت جمعه 11 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:36 ب.ظ

روزگار خوبی نیست. همه از هم متنفر شدنند! فرصت فکر کردن به گذشته نیست. امروز را باید دید و برای فردا پند گرفت. تا کی ازادی این طور با حرف های سیاسی دست مالی بشه!؟!

شال و کلاه شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:02 ب.ظ http://shalokolah

از دروغ مشهو ر و بز رگی به نام (( آز اد ی))

به ما سر بزن:شا ل و کلاه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد