با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

ما بدهکاریم به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند

معذرت می خواهم!چندم مرداد است؟

و نگفتیم....

چون که مرداد گور عشق گل خون رنگ دل ما بوده ست!

زندگی


تدفین مرزها و یک زندگی بی شرف. شرف تجملی است مخصوص کالسکه دارها.
و زندگی دیگر چیزی نیست جز قبرستان ارزشها پشت یک مسجد که تو فقط نماز جماعتش را می بینی و من که برای کمتر شدن درد تولدشان، بین قابله ها و مرده شورها قدم می زنم. و این از آن مرگ هاییست که گریه ندارد اما رنج دارد.