با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

زندگی


تدفین مرزها و یک زندگی بی شرف. شرف تجملی است مخصوص کالسکه دارها.
و زندگی دیگر چیزی نیست جز قبرستان ارزشها پشت یک مسجد که تو فقط نماز جماعتش را می بینی و من که برای کمتر شدن درد تولدشان، بین قابله ها و مرده شورها قدم می زنم. و این از آن مرگ هاییست که گریه ندارد اما رنج دارد.

نظرات 4 + ارسال نظر
هدیه پنج‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:37 ق.ظ http://thinkandheart.blogfa.com/

سلاااام... قالب نو مبااارک...
خبری ازت نیس؟!
سی یووو...
بای بای

hhz جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:00 ق.ظ

کی از کابل اومدی؟!

خزان نوشت جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:29 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

سلام. قالب نو مبارک.
....و این عکس و این نوشته که خیلی..... لذت بردم از خوندنش

دیازپام یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:34 ب.ظ http://dokhtaranedaroo.persianblog.ir

شاید زندگی آن مهمانی ای نباشد که آرزویش را داشتی اما حالا که به آن دعوت شده ای تا می توانی زیبا برقص...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد