با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

No Country for Old Men

ما چرا این طور شدیم؟ ما که قدیم ها هر سال، آخرهای سال توی کلاسمون سفره ی هفت سین می گذاشتم. سعید قرآن می خواند و من گوشه چشمی مراقب تکه دوزی های مامانم روی سفره هفت سین بودم. دلنواز با آن خط قشنگش می نوشت: بسم الله الرحمان الرحیم. و استاد وقتی به انتهای تخته سیاه می رسید یک نقطه ی بزرگ می گذاشت، یعنی سال به این بزرگی تمام شد.

سفره ی هفت سین عشق من بود وقتی توش تخم مرغ های رنگی می گذاشتند.وقتی که نقش فروهر را با آن بال های بلندش توی ذهن تداعی می کردم.وقتی که برف شادی با حرارت شوق و خنده هایمان در فضا دچار بی وزنی می شد.

همه چیز چه زود از یاد می رود. خانم آرا  می گوید مگر شما چند بار سفره هفت سین توی کلاس گذاشته بودید.یادم افتاد همه اش دو بار! بار دوم ماشاالله بچه ها چقدر استقبال کرده بودند.

بار سوم هم یاد آدمی می افتم که دلش می خواست به هر کسی که سر راهش بهش می رسه بگوید: سلام همکلاسی. یادت هست آن روز که با هم رفتیم سینما و با هم خندیدیم...

فرداش هم من مردم وقتی که داشتم همه ی خاطراتم را زیر خاک قایم می کردم.فردا نبود، سال هشتاد و سه بود انگار.بی خود نبود که می گفتم: من بهتون گفته بودم.

نه عزیز من، بی خودی به مغزت فشار نیار. آنچه که بر من گذشت نه رویا بود و نه واقعیت، خوابی بود که اگر به هر کسی تعربف کنم با طرح خنده ای بر لب یک کلمه اش را هم باورش نخواهد کرد. شابد هم همه ی این ها هوسی بود که قرار هست دو باره در آلبومی جمع شود تا فرزندان فردا با خیال آسوده تر به مدرسه بروند و درس دموکراسی یاد بگیرند.

 

 

پ ن: (برای ثبت در تاربخ) من آدم خیلی با حالی بودم، از وقتی وارد کلاس شدم دچار نوعی وحشت و ترس (که در نوشته هایم پیداست) شدم و برای این مرضم هیچ کس را مقصر نمی دانم.

پ ن ۲:هم کلاسی بزرگترین آرزوی من بود.

پ ن ۳: با دو تا از هم کلاسی هام صحبت کرده بودم قرارشده بود که به همه بچه ها اس ام اس بزنیم که  به خاطر ریزش قسمتی از دانشکده رییس دانشگاه گفته که تا پیدا کردن مکان مناسب با شان دانشجویان ( جمله ای که همیشه دنبالش بودیم) کلاس ها برگزار نمی شه. و این شوخی 13 ما بود!حیف که نشد.

نظرات 1 + ارسال نظر
هدیه دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:03 ق.ظ

چطوری دوست من؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد