با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

The Last Song I'm Wasting On You

هیچ تر از آنی که بدانی همه چیز بوده ای !!!
حالا بیهوده خودت را 
با لیوانِ سرد شده قهوه من
قاطی نکن!
آن جا که داغ بود و
هستی اش را برای تو بخار می کرد
تو چون هرزه ای
دور لیوان های خالی می گشتی
حالا دنبالِ بخاری؟!؟!
حالا که سردِ سرد
در رویایِ تو ته نشین شده است؟!
و تو
         هیچ تر از آنی
                                که قهوه دیگری برایت بریزم!...

 

نظرات 5 + ارسال نظر
ترنج چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:57 ب.ظ http://fcamp.blogfa.com

سر گیجه اوره که یه نفر هم هیچ باشه وهم همه چیز!!!نمی فهمم لیوان خالی بهتره یا قهوه ی سرد شده و یا بخار یه فنجون قهوه ی داغ؟!!!.....

رزا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:46 ب.ظ http://fcamp.blogfa.com

شاید وقتی هیچ چیز دیگه ای نباشه یه چیز ناچیز بهتر از هیچ باشه.شایدم نه.کی می دو نه؟ به هر حال اگه تو زندگی کسی رو نداشته باشی که براش هستی تو فدا کنی نمی تونی مطمئن باشی که زنده ای. درست مثل من شاید. می بینی ما به خاطر کسی نه که به خاطر خودمون فدا می شیم. عاشق شدن و سوختن و فدا شدن اوج خودخواهی ماست.تو این طور فکر نمی کنی؟؟

راحله دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:49 ق.ظ

کارت خوبه

[ بدون نام ] جمعه 16 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:13 ب.ظ

وبلاگ زیبایی داری . انگار تارهای دلت می سرایند و برقلمت جاری می شوند ...اگر خواستی به این وبلاگ هم سری بزن ..خرسند خواهم شد دیدگاهت را بنگاریhttp://mindzeinab2009.blogsky.com/

من پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:33 ب.ظ

ای معبود من!نگذار من به آخرین ترانه تبدیل شوم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد