هیچ تر از آنی که بدانی همه چیز بوده ای !!!
حالا بیهوده خودت را
با لیوانِ سرد شده قهوه من
قاطی نکن!
آن جا که داغ بود و
هستی اش را برای تو بخار می کرد
تو چون هرزه ای
دور لیوان های خالی می گشتی
حالا دنبالِ بخاری؟!؟!
حالا که سردِ سرد
در رویایِ تو ته نشین شده است؟!
و تو
هیچ تر از آنی
که قهوه دیگری برایت بریزم!...
سر گیجه اوره که یه نفر هم هیچ باشه وهم همه چیز!!!نمی فهمم لیوان خالی بهتره یا قهوه ی سرد شده و یا بخار یه فنجون قهوه ی داغ؟!!!.....
شاید وقتی هیچ چیز دیگه ای نباشه یه چیز ناچیز بهتر از هیچ باشه.شایدم نه.کی می دو نه؟ به هر حال اگه تو زندگی کسی رو نداشته باشی که براش هستی تو فدا کنی نمی تونی مطمئن باشی که زنده ای. درست مثل من شاید. می بینی ما به خاطر کسی نه که به خاطر خودمون فدا می شیم. عاشق شدن و سوختن و فدا شدن اوج خودخواهی ماست.تو این طور فکر نمی کنی؟؟
کارت خوبه
وبلاگ زیبایی داری . انگار تارهای دلت می سرایند و برقلمت جاری می شوند ...اگر خواستی به این وبلاگ هم سری بزن ..خرسند خواهم شد دیدگاهت را بنگاریhttp://mindzeinab2009.blogsky.com/
ای معبود من!نگذار من به آخرین ترانه تبدیل شوم.