با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

من؟

برای من که به قطره ای از توّهم چشم ندارم، چه چیزی دریا شده است
بر این استسقا  


انگارکسی در انتظار زانوهای خم شده من آواز می خواند
ابهام، دروغ را در سرم تکرار می کند.
خشتی از باور بر باروی دلم می زنم 
 

من، فقط من باقی ست که امروز را ورق بزند
هرگز پشیمان نبوده ام از رودی تشنه بودن
               

نظرات 4 + ارسال نظر
!!! شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:41 ق.ظ

:(

من پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:12 ب.ظ

من فقط من باقی ست که قطره ی باران را پس بزند هرگز پشیمان نبوده ام از رودی خشکیده ماندن

فرحناز جمعه 19 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:19 ب.ظ

عشق دین من است قلبم خدمتگذار همه ومن زائر عشقم. وتشنه عشق خدا چون با دستان خالی نیز می توان به او عشق ورزید.

فانتزیا شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ق.ظ http://fantasia.blogsky.com

مردمی که رویاهایشان را فراموش کردند
مردمی که من شان را گم می کنند در توهم واقعیت
همان روزمرگی را می گوینم همان توهم واقعیت

یا علی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد