برای من که به قطره ای از توّهم چشم ندارم، چه چیزی دریا شده است
بر این استسقا
انگارکسی در انتظار زانوهای خم شده من آواز می خواند
ابهام، دروغ را در سرم تکرار می کند.
خشتی از باور بر باروی دلم می زنم
من، فقط من باقی ست که امروز را ورق بزند
هرگز پشیمان نبوده ام از رودی تشنه بودن
:(
من فقط من باقی ست که قطره ی باران را پس بزند هرگز پشیمان نبوده ام از رودی خشکیده ماندن
عشق دین من است قلبم خدمتگذار همه ومن زائر عشقم. وتشنه عشق خدا چون با دستان خالی نیز می توان به او عشق ورزید.
مردمی که رویاهایشان را فراموش کردند
مردمی که من شان را گم می کنند در توهم واقعیت
همان روزمرگی را می گوینم همان توهم واقعیت
یا علی.