با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

Mirage

من هیچ وقت این همه سکوت نکرده بودم. من هیچ وقت این همه کم رنگ نشده بودم. من همیشه جنگیدم، با زمان، با سایه ها، با آدم هایی که به دروغ می گفتند دوستت دارم و از دیوار قلب آدم ها بالا می رفتند. با شیطان جنگیدم و فانوس را بالای بلند ترین کوه ها بردم. آن جا ها که حتی صدا هم نمی ماند، من بودم و نور. با باد مسا بقه دادم و به پای جان دادن رازقی ها نشستم. 

 نه، هنوز فراموش نکرده ام. چطور می شود فراموش کرد خاطره آن  روزهای سرد را؟ من همیشه در بلندای سفیدترین کوه ها دنبال تو می گشتم و تو در ژرفای آبی ترین دریا ها گم شده بودی، غرق شده بودی و من دست و پا زدن تو را از پشت پنجره ای که رو به آسمان باز می شد، دیده بودم و یک بار حتی از خدا پرسیده بودم دلیل این همه امتحانش را؟  و خدا سکوت کرده بود. 

نه، تقصیر تو نبود. تقصیر داستان هایی بود که همیشه پایان خوب دارند و خوب یعنی هرچیزی که ما را از واقعیت ها دور نگه می دارد. مثل س که خوب درس می خواند و گ که خوب می رقصید و همه چیز خوب بود . حتی حال ع در آخربن روز بستری اش خیلی خوب بود و هیچ کس فکر نمی کرد که فرداش... 

نه، من هیچ وقت در بند هیچ کس و هیچ حرف نبودم. من همیشه آزاد بوده ام و آزاده زیسته ام و همیشه مثل آخرین عکسی که از من کشیده بودی آزاد خواهم ماند.

نظرات 9 + ارسال نظر
میترا پنج‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ب.ظ http://pouyacarpet.mihanblog.com/

3.70370367333.0735630663سلام
جالب بود
پیش منم بیا
بلاگ من در مورد
کار در منزل برای خانمای باذوقه
اگه خواستی منو با همین عنوان لینک کن و بگو به چه اسمی لینکت کنم
و یه چیز دیگه وبلاگ منو با اینترنت اکسپلورر باز کن که خوشگلتره
منتظرتم مرسی

آزاده پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 ق.ظ http://nargesezard.blogsky.com

سلام مرسی که آمدی.راست می گویی. شعرهای شاملو را که نمی شود نقد کرد..ولی ما دیگر قدیمی شدیم. شما تازه ترید.وبلاگ خوبی داری..

ا.ن جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:42 ب.ظ

سلام.از دیروز تا حالا که وبلاگتونو اتفاقی پیدا کردم با اینکه امتحان دارم ولی ساعت ها نشستم و دارم میخونم.نمیدونم چرا ؟ واقعا نمیدونم چرا ؟
شاید چون با خوندن اولین نوشته هاتون تمام شناختی که ازشما داشتم زیر سوال رفت !
چند تا از سال های اول خوندم و چند تا از این آخری ها.مثل تمام پسرهای 23-22ساله نوشته های اولتون پر از سیاست و شعار و این چیزاست اما نوشته های اخیرتون خیلی عاشقانه و با احساس بود.
اگر ندیده بودمتون با خوندن نوشته هاتون تصویر پسری آشفته و بی قرار در ذهنم نقش می بست ولی حالا...
باورم نمیشه چطور پشت این چهره ی خونسرد و آروم این همه احساس و عشق و بیقراری پنهان شده !!!!!
چطور انقدر متفاوت ؟ چرا انقدر متفاوت ؟؟؟؟!!!!!!!
قبول دارم که دانشگاه ما محدودیت های عجیب و غریبی داره به قول شما حتی برای سلام کردن ! اما حالا خوب فهمیدم که هرگز از ظاهر آدم ها نمیشه به باطنشون پی برد به خصوص در مورد شما !
اما از روز اول غم بزرگی رو تو چشماتون دیدم و حالا میفهمم که اون چیه !

من تورو می شناسم! ولی تو عمراً 1% هم بتونی بشناسی!

ا.ن پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ب.ظ

شاید بدونید من کیم ولی مطمئنا شما هم در شناخت آدم ها حتی من اشتباه میکنید.

شاید! همه اشتباه می کنند!

رامین شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ق.ظ http://safarkarde.blogsky.com/

چی بگم..
سلام

ا.ش جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:34 ق.ظ

بعضی وقتا ازینکه نوشته هاتو میخونم پشیمون میشم......

کفشهای پاشنه بلند من یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:50 ق.ظ http://hina.blogfa.com

۳ ۴ سال پیش برایم چند تا کامنت گذاشته بودی که خیلی دلگرم کننده بود...به وبلاگ دوستان قدیمی سر میزدم...اکثرشون حذف شده بودن...خوشحالم که هستی

رهگذری آشنا یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:04 ب.ظ

چرا دیگه چیزی نمی نویسی ؟
دلم میخواد بدونم چی تو سرت میگذره!

بی نام چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 ق.ظ

شما افشین شیوا نیستین؟
نوشته هاتون مثل یه صبح خنک پاییزی توی ساحل می مونه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد