با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

سیاه مشق

بچه که بودم دوست داشتم که ریبس جمهور شوم تا آن روز که در راه مدرسه سگ ولگردی افتاد دنبال همکلاسیم و سر و صورتش را داغون کرد، خانواده اش بضاعت مالی شان آن قدر نبود تا براش واکسن هاری بزنند و من متنفر شدم از این همه رییس جمهور و در لیوان مدیر مدرسه تف کردم و از مدرسه فرار کردم. طناب را محکم به دستم بستم و خودم را از پنجره خانه مان به بیرون انداختم و میان زمین، زمان و فضا آوخ شدم و ساعت ها به دست هام فکر کردم که حسی نداشتند. چه فرقی می کند وقتی هیچ احساسی نداری آب را تا آرنج بالا بیاوری یا از همان مچ شروع کنی؟ این سوال را از معلم دینی پرسیدم و با سکوتش به حال معلم دوم دبستانم خندیدم. بیچاره دیکته هاش را با صدای بلند می گفت و ما می نوشتیم و یک روز فهمیدم که آن چیزی که در گوشش گذاشته سمعک هست و نه مهر نماز. یکی از بچه ها جوهر خودکار را در صندلی معلممان خالی کرد و کت و شلوار معلم همه جوهری شد و همه خندیدند جز من. دوستم پرسید چرا تو نخندیدی و من گفتم سیاه مشق را با کدام س می نوشتند؟ و بعد آن دیوانه وار درس خواندم و سعی کردم همه ی آن آدم ها را فراموش کنم.

بعد از سال ها وقتی پرسیدی که آیا دلت نمی خواهد به دوران بچگی ات برگردی تازه یادم آمد که معلم من چه آدم شریفی بود.

نظرات 5 + ارسال نظر
رهگذری آشنا پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ب.ظ

سلام.
خوشحالم از اینکه دوباره نوشتی.
میشه بپرسم چرا انقدر تو گذشته ات غرق شدی؟!

برای اینکه آینده ام غیر قابل پیش بینی شود! راستی کدام آشنا؟

رهگذری آشنا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:09 ق.ظ

با غرق شدن در گذشته فقط لذت زندگی در حال رو از دست میدی.آینده همیشه غیر قابل پیش بینیه.نیازی به تلاش تو نداره.من هم این اشتباه رو کردم.
پس در لحظه زندگی کن و از حال بنویس.
در ضمن منو هم میشناسی! منم تورو خوب میشناسم.

اشتباهت هم همین جاست!‌ اگه منو خوب می شناختی نمی گفتی چرا از گذشته می نویسی ...

رهگذری آشنا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:50 ب.ظ

شاید!
تو خیلی مغروری.همیشه خودتو سرتر از بقیه میدونی و فکر میکنی از همه بیشتر میدونی.

شاید!‌
ولی من سعی می کنم که واقعاْ بیشتر بدونم...
هر چند که نمی دونم هنوز تو آن هستی یا نه !

رهگذری آشنا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:25 ب.ظ

آقای دکتر خیلی تلاش نکن تا منو بشناسی چون نمیتونی.
نمیدونم منظورت از (آن) کیه! ولی بهتره انرژیت رو برای بیرون اومدن از گذشته ات خرج کنی که داری توش غرق میشوی.
ترجیح میدی من رهگذری در گذشته ات باشم یا حال یا آینده ؟
به هر حال برات آرزوی موفقیت میکنم.


من هیچ وقت نه مال گذشته بودم نه غرق گذشته!
مسلماً در گذشته ام نبودی.

رامین دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ق.ظ http://safarkarde.blogsky.com/

حال و هوای خاصی سراغم اومد..یاد خودم افتادم!
سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد