با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

۷ روز در یک روز

 

 

شنبه:

صبح ، من که بازم برا دانشگاه دیر کردم ؛ با عجله سوار یه ماشین شخصی مشتی می شم . می پرم جلو می شینم تا راحت باشم . یه خورده جلوتر راننده یه نفر دیگه روکنارم سوار می کنه . من که دیگه دو نفرجلو سوار کردن یادم رفته ؛ یه جوری چندشم می شه ؛ فک می کنم که یه جوری تابلو شدیم دو نفری ! آقا پلیس کجایی ؟بیا و جریمش کن تا دیگه اون باشه و دو نفر جلو سوار نکنه.

-----------------------------

با رضا داریم آشغال هایی رو که ریختن رو سر میز فارماسیوتیکس ؛ جمع می کنیم (مثلاً داریم خودمونو با فرهنگ نشون می دیم ) استاد بر می گرده می گه :شما هم آشغال جمع کردن بلد بودین من نمی دونستم !

منم بر می گردم می گم استاد اشکال از شما نیست ، اشکال از ماست (چون شما دوترمه با ما تو یه کلاسین و ما متوجه نشدیم تا جمعتون کنیم )

-----------------------------

حوصلم سر می ره و یه سری به اینتر نت می زنم ، می بینم سارا ؛ آن هستش و برا خودش تولد اینترنتی گرفته !

تبریک می گم و زود دی سی می شم .

 

 

یکشنبه

انجمن پر شده از بروبکس ورودی 81 ؛ بازار آهنگ های درخواستی گرمه !

ی کیوان هم ترکونده ؛ از شجریان بگیر تا رضا صادقی همشو داره!CD

تازه داشتم عادت می کردم به این رضا صادقی که خبر دادندعلی حسینی هم خواننده شده !(البته هر دوتا شون تشابه اسم و فامیله)

-----------------------------

عصری تازه می خوام روی جزوه های فارماکولوژی رو باز کنم می بینم که چهار جلسه ناقصه ! حوصلم سر می ره وامروز هم بی خیه درس خوندن می شم!

ویندوزاکس پیمو پاک می کنم تا یه باردیگه بزنم . آخه کامپیوترم پر از ویروس شده (به قول بیوتکنولوژی سوپ ویروسی).

بعد پاک کردن می رم ویندوز نودوهشت می بینم به به ! این ویرس ها ویندوز نودوهشتمو خوردن طوری که چیزی ازش نمونده.

بعد چند روز هم می فهم که درایو ویندوز نودوهشت رو عوض کرده بودم تا جای کمتری بگیره! و بی خودی به ویروس هام تهمت زدم !

 

 

دوشنبه

صبح سعی می کنم تا زودتر بیام و با استادمون صحبت کم تا شیفت آزمایسشگاهموعوض کنم و برم آزمایشگاه گیاه عملی . من زود میام ولی میام میبینم که آقای حمیدی نیست تا ازش اجازه بگیرم . بعد اجازه هم میرم میبینم که گیاه شروع شده و استاد وسط درسه ! بی خیال می شم برمی گردم همون کاربرد

-----------------------------

دوربره ساعت 6 پسر خالم درمونو می زنه . با من کار داره ... جزوه در دست می رم به پیشوازش . با دوستش اومده ؛ دو ساعته دارن صحبت می کنند و من چشمم به اوناست و وسطای بحثم یه نگاهی به جزوم میندازم و یه چیزایی رو مرور می کنم . پسر خالم می گه: الحق و والنصاف که بچه خر خونی!

-----------------------------

شب بازم اینترنت .

میکروب بازم مثه همیشه برام چندتا سایت توپ آف گذاشته !

http://thebigview.com/pastlife

کلیک می زنم توش و به گذشته ام یه نیگاهی می ندازم !

عجب پست لایفی داشتم ! یه کپی ازش بر می دارم و میذارم تو وبلاگم

Your past life diagnosis:

I don't know how you feel about it, but you were female in your last earthly incarnation.
You were born somewhere in the territory of modern
New Guinea around the year 1825.
Your
profession was that of a medic, surgeon or herbalist.

 

Your brief psychological profile in your past life:
You had the mind of a scientist, always seeking new explanations. Your environment often misunderstood you, but respected your knowledge.

 

The lesson that your last past life brought to your present incarnation:
Your lesson is to study, to practice and to use the wisdom that lies within the psychological sciences and in ancient manuscripts. With strong faith and hard work you will reach your real destiny in your present life.

 

 

سه شنبه :

صبح

این تکثر زبانیم ؛ داره کار دستم می ده !

سر کلاس زبان تخصیصیمون شروع کردم به خوندن یه متن ؛ هر جا که< ق > و <او> داشت ، زبونم نمی چرخید و دو ساعت دست انداز می کردم .

ساعت 2:15

داریم میریم مزرعه ی دانشکدمون (مزرعه که چه عرض کنم بیابون بغل دانشکده ) امروز یه نفر خیلی تیلیپ پوشیده و جورمونو کشیده بود ، فدا کاری هم به این اندازه !

یادتونه هفته پیش نوشته بودم که هر کی مارو می دید فک می گرد که از تیمارستان فرار کردیم .

موقع رفتن رضا هم دیدش ، فک کرد که داریم با لباس احرم مشرفش می کنیم به مکه !

استادمون می گه دانشگاه تبریز باغ بوتالیم دانشکده رو خراب کرده و. گل هاشو در آورده ! باغمون هم پرید ! نمی دونم چشم انداز پنج ساله ی دانشکده مون تا چقدر تحقق پیدا می کنه ، ولی از این نگروونم که پروژه های بزرگ به سخت گرفتن حضور و غیاب در کلاس و طرح درسی و این جور حرفا خلاصه بشه!

-----------------------------

موقع اومدن می بینم ، یه ماشین پیکان پر از بروبکس جوات و لات افتادن دنیال ماشین یه دختر!

راننده می گه که : اینا رو که می بینی همه ماشین باباشونو می دزدند و هیچ کدومشون هم مال این محله ها نیستند .همین چند روز پیش یه ماشین همیجوری تصادف کرده بود ، ازم خواستن تا ماشینشونو تا تعمیر گاه بکشم ؛ منم راه افتادم دیدم طرف خونشون راه آهنه و یه قرون هم تو جیبش پول نداره !

 

چهارشنبه

عجیبه ها !

من نمی دونم این بنیامین چه جوری مجوز گرفته در حالی که گروه راک اوهام که اشعار حافظ را می خووندند به علت مجوز نگرفتن در زمان خاتمی مجبور به مهاجرت از ایران شدند

-----------------------------

امروز دانشگاه نرفتم که از صبح بشینم و درس بخونم . صبح هم از ساعت هفت بیدار بودم ، ولی نمی دونم چرا دلم نمی خواست بیدار شم!شاید به خاطره اینه که باید درس بخونم برا همین خوابیدم تا ساعت یازده همین طوری رو تخت به چپ و راست می چرخیدم!

عصری بارون می بارید !

 

منم که مخم خسته شده بود ،هوای شاهگلی کردم ! جزوه ها رو بستم و زدم به جاده !شاهگلی رویایی شده بود برا همین چند تا عکس با موبایل از طبیعت زیباش گرفتم .

-----------------------------

راستی شبکه ی سی ان ان آمریکا یه مستند تهیه کرده بود از این خبرنگار ایرنا ؛ بدبختانه این خبرنگار اصلاً انگلیسی بلد نیست . کلی مسخره شدیم!

بعد هم می گیم چرا آمریکا به خوونوادش روادید نمی ده!

 

پنج شنبه:
بالاخره روز موعود رسید!

بعد امتحان که بچه ها آمار مطالعه می دادند ؛ دهنم باز موند ، همشون آمار نجومی می دادند. کمترین سینا بود که به گفته ی خودش همه ی این هفته رو درس خونده ؛ حتی بعضی روزا هم که کلاس نیومد بود ! من در مورد ساعت مطالعه م چیزی نگفتم ، چون هیش کی به غیر از افشین باور نمی کنه ! مهم برام اینه که خودم به این نتیجه رسیدم که فوق بشرم ! لول

-----------------------------

عصری خالم اینا اومده بودند

اومدم دیدم صدرا ( پسرخالم ) که هنوز دو سالش نشده ؛ کیفمو باز کرده و از توش داروها رو برداشته و داره با قرص های کلونازپام ور می ره ! قرص ها رو از دستش می گیرم و دستشو می شورم ( شانس آوردم که نخورده بود) بعد بهش می گم : بی تیبیت

میوفته تو دهنش هر کی رو می بینه می گه : بیتا بیتا

---------------------

این پرزیدنت حامد (عجب شیری !) ، این روزا زیاد سناتور سناتور می کنه . می گم که اگه من سناتورم ، شما که رییس جمهور یه مملکتین ! از شما بعیده . لااقل به خاطر اینکه از الکترال وت ما به این مسند رسیدید؛ دنون رو جیگر مبارکتان بگذارید ! وگرنه استیضاح می شین !

این سینا هم گرفته که از من چی دیدی که تو وبلاگت ازم نمی نویسی ، بهش می گم بابا هیچی ندیدم ازت به خاطر همینه ! اگه بخاری هم می دیدیم حتماً اشاره می کردم

 

پشه ی گمشده !

۩ از اونجایی که من به خاطر اینکه از وقتی وبلاگممو باز کردم سعی کردم سیاسی ننویسم و نمی تونم همین طوری وبلاگمو تنهاش بذازم . و از اونجایی که می شه در طویله رو بست ولی نمی شه دهن مردمو بست ( به خاطر سیاست تسامح و تساهل به ارث رسیده از دوم خرداد)؛ لذا از همه ی مردم شریف و با ظرفیت معذرت می خوام !

‡‡ اما کسایی که منو مسخره می کنند و من بهشون چیزی نمی گم ؛ به این خاطره که این مسخره کردن در واقع مسخره کردن خودتونه ! میگین چطور ؟مثلاً مردم لباس پوشیدن منو مسخره می کنند و می گن که تی شرتشو برعکس پوشیده .بعد ها هر وقت اینارو می بینم به ریششون می خندم که چقدر ساده هستند که نمیدونند این مدل لباسه و اشتباه از من نیست .

++ استاد بیوتکنولوژیمون تو کلاس یه گاف بزرگی به بار داد که خودش هم توش گیر کرد

اوایل کلاس بچه ها زیاد شلوغ می کردند ، استاد هم عمداً ولوم صداشو آورده بود پایین . دید نمی شه ،برگشت گفت که هر چی که می گین تو کلاس پخش می شه ها و می شنوم . خواست مثال بزنه گفت یه روز تو آزمایشگاه کار می کردم ؛ هی صدای دو نفر رو می شنیدم که دارن صحبت می کنند هر چی این ور انورو نیگا کردم هیش کی رو ندیدم بالاخره موقع رفتن دو نفر از نگهبانای دانشکده ی شیمی رو دیدم که تو پشت بوم بودند !

منظورش یعنی صدای این دو نفر رو می شنیده ! ولی من موندم که فاصله دانشکده مون با دانشکده ی شیمی خیلی زیاده، حداقل می گفت نگهبانای پزشکی بازم می شد یه کارش کرد . و اما اون نگهبا نا پشت بام چی کار می کردند ، خدا و استاد می دونه .

 

 

++ زنگ مدیریت ، استاد از حساب داری می گفت ! یه مثالی هم گفت از گردش مالی فلان مدرسه که ما حل کنیم ! نیم ساعت هم بهمون وقت داده بود.

من همون اول که ارقام رو دیدم زدم که این مدرسه مشکل داره و تو حساب ها اختلاص صورت گرفته . برا همین یه نامه برا ریاست سازمان بازرسی کشور نوشتم و گفتم که تو این حساب اختلاص و رشوه خواری صورت گرفته ! یه نامه ی بلند بالایی بود که دادم یکی از یچه ها پستش کنه ، ولی اون بدبخت هم فک کرد جواب سئوال استاده ،داد به دست استاد .

استاد هم که به اندازه کافی ازم اذیت کشیده ؛ فرصت رو غنیمت شمرد و کاغذ رو خوند و گذاشت لای دفترش !

بعد هر چی ازش خواستم که نامه رو بده تا من تکمبل کنم و بنویسم که جلوی حساب رو ببندند تا مبلغ اختلاص بالا تر نره ،نداد که نداد .

++ یکی از بچه های کلاسمون ID یه نفرو خواسته بود و هی بهم گیر می داد که چی شد ! خلاصه دیدم این پسره کچلم کرده ، رفتم خونه و یه ID درست کردم براش و دادم بهش .

از اون روز به مدت یه سال رسماً سر کارش گذاشتم ! آخر سر دیدم که اوضاع داره بی ریخت می شه ، مجبور شدم برم اعتراف کنم !

++ با رضا داشتیم از کنار دانشگاه میومدیم ،تو راه یه نفر بهم سلام داد ، خوب که نیگاش کردم دیدم این پدرامه ، همکلاسی دوران اول دبیرستان !

خیلی عوض شده بود و صورتش که اون زمونا کشیده بود الان گرد شده بود و اگه اون منو نشناخته بود ؛ من اونو نمی شناختم .

بعد خوش و بش فهمیدم که خونریزی مغزی کرده ، نتیجه ی MRI دستش بود داشت می برد به دکترش نشون بده ! تپل شدنش هم به خاطر استفاده از کوزتون ها بود.

یادش به خیر سغد پدغام نوغ غاشمی می گفتیم بهش (( چون آلمان زیاد مونده بود، تو دبیرستان اینجوری صداش می کردیم )). نمی دونم چرا اونم فکر می کرد که من بی معرفت شدم و دیگه اونا رو فراموش کردم ! نمی دونم ... شاید روزمرگی ما رو هم گرفته باشه

پدرام عزیز خدا بهت رحم کرده ، منم دعات می کنم و بدون که خاطرات بد ممکنه فراموشم بشه ؛ ولی هرگز خاطرات خوبمون رو فراموش نمی کنم ! هنوزم لای سررسید هام دنبال اون روزام ...

++ چند مینی بوس بچه دبیرستانی آورده بودند بازدید ، قبل کلاس فارماسیوتیکس با رضا نشسته بودیم مثلاً رو ایوون دانشکده ؛ اونا هم داشتند عکس یادگاری می انداختند ، از قیافه هاشون معلوم بود که هنوز ساده هستند؛منم هوای اون روزا رو کردم . رو کردم به رضا گفتم که ای کاش من هم می تونستم برگردم به دوران دبیرستان ؛ حفظ اللسان (مدیر مدرسمون ) بازم به من گیر می داد و می گفت: شلوار لی نپوش ؛ موهاتو دراز نکن و ریشتو هم بزن !

باز هم مستخدم مدرسه منو یواشکی از لای در راه می داد تو، طوری که مدیرمون نبینه .

ولی رضا با من هم عقیده نبود می گفت: کیه بازم بشینه و برا کنکور بخونه

اومدم خونه دفتر عقایدی که داده بودم همکلاسی هام در مورد من نوشته بودند رو باز کردم و تک تکشو خوندم ( به جای جزوه های فارما که قراره پنج شنبه امتحان بگیره)!

خیلی عوض شدم مگه نه ؟!؟

++ تو اتاق انجمن آهنگ بی خیال افشین رو گذاشته بودم ؛ سرمو که بلند کردم دیدم رئیس دانشکدمون بالای سرمه ! کلاس ملاسو بی خیال ..

++ گیاهشناسی عملی با روپوش ریخته بودیم محوطه ی دانشگاه ، هر کی می دید فک می کرد که از تیمارستان فرار کردیم !

++ بالاخره من فهمیدم چرا جمعه ها شیر پیدا نمی شه ولی هنوزم نمی دونم پشه ها شبا کجا می رن !

 

این افشین از اون سناتور های پیر آمریکا بیشتر می دونه !

 

نمی دونم چرا این روزا هر وقت کسی دیر می کنه نگرانش میشم !

*** داشتم تلوزیون نیگا می کردم ..

مادر بزرگم اومده میگه : آتیم نان نه خبر؟ (از اسبم چه خبر)

من که هواسم به تلوزیونه بر می گردم میگم : کیمین کی؟(ماله کی؟)

میگه :بیزیم کی(مال ما )، ایرانین آتیمی

میگم : بیز ده کی داییر (پیش ما که نیست)...

مادر بزرگم میره تازه می فهمم که منظورش از آتیم ،اتم بوده نه اسبم ! واقعاً نابغه ام !

*** این کارکنان دانشکده هم برا خودشون یه عالمی دارن ...

می بینی ده نفری از یه کارتون می گیرن و دو سه طبقه جابه جا می کنند ؛ آخر سر می فهمند که این کارتن توش خالی بوده !

چند وقت پیش هم خودم با این چشام رویت کردم که دوازده نفر از یه سطل آشغال گرفته بودند واز سربالایی داشتند هل می دند بیاد پایین !

ولی خودمونیم ، اونا با هم خیلی صمیمی تر از ما ها (دانشجو ها)هستند، حسودیم میشه ...

*** استاد آمار عملیمون داره ازمون امتحان می گیره ، به جای اینکه بشینه پشت کامپیوتر مستر و کارهای ما رو تعقیب کنه و ببینه که داریم چی کار می کنیم ؛ هی داره پشت سرمون چرخ می زنه که مبادا با هم حرف بزنیم . واقعاً استاد ها مون چقدر قدیمی فک می کنند !

با این اوضاع و شرایطی که تو امتحان حاکم بود، فک کنم همه ی کلاس بیست بگیرن ... خوب بگیرن ما که بخیل نیستیم!

*** با خودم عهد کردم که دیگه تحلیل سیاسی نکنم برا بچه ها چون در عمل به تحلیلام گوش نمی دند ! از روزی هم که این آقا رضا برا من تریپ هسته یی میاد و بیانیه می ده کلاً توبه کردم !

بچه ها تو سلف دارن بحث سیاسی می کنند ؛ خودمو نمی تونم کنترل کنم ، وارد بحث می شم ؛از چشما شون معلومه که بازم همه مخالف تز من هستند ! آخر سر بر می گردم می گم من که این جوری فک می کنم . افشین ق بر می گرده می گه :این افشین از اون سناتور های پیر آمریکا بیشتر می دونه !

*** این روزا آقای هاشمی (رییس بسیجمون ) خیلی به لباسم گیر می ده ! هی بهم می گه آقای دو طبقه فلان کرد ، بهمان کرد.

من هم برای اینکه دوز خفن بازی رو بیشترش کنم از پایین هم تی شرت زیریمو می دم بیرون بیوفته رو شلوارم ، بر می گرده میگه : آقای دو طبقه زیرپیراهنت بیرون مونده

*** آخر سر هم موقع اومدن از دانشگاه سوار تاکسی می شم ، یه خورده جلوتر یه زن جوون با یه پیرمرد باهم سوار می شند! مرده خیلی چاقه و نشسته کناره من و هی داره زور می ده طرف من .دارم خفه می شم ! آخه چقدر خودمو جمع کنم!

آخر سر می بینم نفسم در نمیاد دستمو از اون عقب میندازم پشت ، پیرمرده بر می گرده میگه : آقا زحمته دستتون رو ازاین پشت بردارین من نمی تونم راحت باشم !

منم دستمو می کشم ، بدون اینکه منظورشو از این حرف بدونم ! فقط اینو می فهمم که با ظن بد این حرف رو بهم گفته!

آدم عوضی ، همه که مثل اون فکر نمی کنند !

بی خیال افشین !شاید مرده بیمار روانی بوده ! این جور چیزا که اصلاً ارزششو نداره که خودتو به خاطرش ناراحت کنی ! جای پدر بزرگت بود !

My God Bless Him

اینم از امروزمون

از آدمای رک خوشم میاد ؛ مخصوصاً از کسایی که اگه قراره کسی رو مسخره کنند ، جلو خودش می گن ! حداقل بهتر از اونه که پشت سرش یک کلاغ ؛ چهل کلاغ کنی و دو سه دقیقه با این توهمات خوش باشی .

** عجب دنیاییه، ما اینجا نیروگاه اتمی می سازیم (با اینکه دومین کشورعضو اپک صادر کننده ی نفتیم ) ، اهل محل شیرینی و نذر می دن ! بعد تو فرانسه تا دولت می خواد یه نیروگاه درست کنه ، مردم می ریزن تو خیابونا و تظاهرات می کنند !

** بعد از ظهری که از دانشگاه میومدم جلوی راهنمایی یه بارون خفن گرفت ، خیلی دلم می خواست از راهنمایی تا شاهگلی پیاده برم ولی دوروبرم رو که نیگا کردم دیدم هیش کی نیس؛ دلم گرفت . واقعاًجای یه دوست قدیمی خیلی خالی بید!

راستی یادم نرفته بگم که از دوستا و آشناها هر کی بیاد و بدون کامنت بره خیلی نامردی کرده !

وای اگه قلبت تو سینه بمیره!

چه حالی می ده بعد کلاس عملی فارماسیوتیکس ، کامپیوتر برات رندم آهنگ حیرانی شهرام ناظری رو بیاره ...

تا آب شدم ، سراب دیدم خود را

دریا گشته ام، حباب دیدم خود را

آگاه شدم ، غفلت خود را دیدم

بیدار شدم ، به خواب دیدم خود را ....

چند روز بود که بد جوری عصر ها می زدیم آبرسان و ولیعصر ؛ ولی امروز چون تولد دختر داییم دعوتم باید خونه بمونم ... البته منتظر زنگ زدن یا sms بیا بریم بیرونم ! طاقت خونه موندن رو ندارم ...

می گم خیلی بعده ها آدم به خاطر این که از کسی خوشش نمیاد بخواد اونو پیش دیگروون ضایع کنه ! بعضی حرفا هستن که اگه از کسی که خوشمون میاد بشنویم برامون خوشایند میاد و برعکسش ، برعکس!

** وای اگه فلانی بدونه که چقدر ازش خوشم میاد !

 

** یکی از دوستام می گفت که دیشب تو یکی از برنامه ها ی شبکه VOA سمین رو نشون داده ! ایول سمین ...

می گفت که سمین خانم شده سفیر حسن نیت سازمان ملل متحد ! و با پسر زنده یاد مختاری ( هنوزم هر وقت اسمش رو می شنوم بغض گلومو می گیره) و دختر زرافشاریان قراره برن سخنرانی و از این حرفها بکنند !

فک کنم این آب و هوای سوید بدجور به ایرونی ها میوفته

مردم با سعدی و شاملو خوندن سیاستمدار و مشهور می شند ،من بدبخت هم برا یه انجمن شدن باید منت این و اونو بکشم ! آخر سر هم ...

(شوخی کردم ) اون هر جا که باشه و هر جا که بره می دونه که یه نفر هستش که همیشه براش آرزوی موفقیت داره و اون ....م