شنبه 6 آبان 1385

هنوز دلم فرار می خواهد! ناهيد حسينی

به دوست دوران کودکی ام راشل

nahidy@hotmail.com

ماههاست شروع به نوشتن اين مقاله کرده ام ولی نتوانسته ام بگونه ای که آرزو داشتم به تکميل آن موفق شوم . دليل اين تاخير التهاب درونی من به پيدايش روزنه اميدی در حل بحران خاورميانه بوده تا شايد مفری برای کاشتن نهال کوچک آرزوهايم در گستره مملو ازخشونت و درد و خون منطقه بيابم. ظاهرا اين انتظار را نقطه پايانی متصور نيست ومن لاجرم بخشی از آنجه را که آرزو کرده ام با شما در ميان مينهم. شايد چندان عيب نيست که نزد دوستان بلند بلند فکر کنی.
دوران خردسالی خودرا در دبستانی درشهری کوچک در غرب ايران بياد مياورم زمانی که در دبستان درس ميخواندم،. فاصله خانه تا مدرسه ام پنج دقيقه بيشتر نبود ودر عرض مدت کوتاهی ميتوانستی سرتا سر شهر را زير پا بگذاری. زندگی من درهمان خانه پدری ومدرسه تمام ميشد. محيط شهر برايم بطور فزاينده ای دل آزارو تنگ می نمود ودلم هوای شهر بزرگتری را داشت. گاهی برای ديدار فاميل سری به زادگاهم کرمانشاه ميزديم. اگرجه هنوز کتاب ماهی سياه کوچولو صمد بهرنگی را نخوانده بودم ولی دلم هوای دريا را داشت ودر فکر فرار از برکه. روزی با دوست وهمکلاسی و همسايه ام راشل که از خانواده ای يهودی بود به کنار رودخانه دم خانه رفته بوديم، تابستان بود و بيشتر اوقات را در خانه ميگذرانيدم، از يکنواختی زندگی ديگر خسته شده بودم، آنروز تصميم گرفتم ايده ام را با راشل در ميان نهم. به او گفتم بيا با هم فرار کنيم وبه کرمانشاه که شهر بزرگتری هست برويم، من ديگر از محيط کوجک اينجا خسته شده ام ودلم شهر بزرگتر با امکانات بهتر وبيشتر ميخواهد، او هم احساس مرا داشت وبدون تعمل پذيرفت که بار سفر را بسته وبه کرمانشاه فرارکنيم. قرار شد وقتی به خانه بر گشتيم بدون اينکه موضوع را به کسی بگوئيم، وسايل شخصی خود را جمع کرده وبا مينی بوسی به طرف کرمانشاه حرکت کنيم. بهرحال داشتن اين جور افکاری در بين نوجوانان زياد عجيب نيست و بسرعت نيز فراموش می شود. حوالی عصر صدای گريان راشل و فرياد مادرش که از او ميخواست بگويد چه کسی اورا وادار به فرار کرده در فضای حياط خانه ما نيز منعکس شد. بعد از ساعتی جنگ و گريز ديگر صدای گريه او را نشنيدم. حوالی شب درب خانه ما بصدا در آمد؛ مادر راشل بود . با نگاهی غضب آلود از کنارم گذشت و با مادرم به درددل نشست. مادر اورا راضی به خانه اش برگرداند. بعد ازمن خواست بگويم چه چيزی باعث شده که بفکر فرار بيفتم؟ گفتم من از شهر کوچک خوشم نميايد، از مدرسه ام راضی نيستم، شب و روز اينجا تکراری است، حتی غذاهايمان نيز تکراری است. مادرم گفت فکر ميکنی اگر به کرمانشاه بروی غذاها جورواجور ميشود؟ گفتم آری، يک طرف شهر بازار سرپوشيده سنی هاست، سمت ديگر بازار سبزی فروش هاست، کافه قنادی عسگری بستنی های خوبی دارد، ودر ضمن در استخرنيزمی شود شنا کرد، مادرم که پارچه های قشنگ با طرحهای زيبارا دوست داشت ادامه داد که آری بازار يهوديها نيز پارچه های خوب و قشنگی دارد….

امروز نيز داستان برای من به نوعی همان داستان ديروز است. امروز فکر اينکه چرا ما نميتوانيم يک خاورميانه متحد و بدون جنگ و خونريزی داشته باشيم مرا ميازارد اما بی درنگ آوايی ناخوشايند درگوشم می پيچد که اين آرزورويايی قشنگ اما غير قابل تحقق بيش نيست.

بالاخره تند باد حوادث درگذر زمان با پرتاب من از برکه شهری کوچک به دريای متلاطم شهرهای غول پيکرو بيحد وحصار رويای دوران کودکی من وراشل را متحقق ساخت من ابتدا به کرمانشاه وسپس تهران وبعد هم اروپارفتم و عليرغم سر بسنگ خوردنها و فرار از دست کوسه ماهی های ريزودرشت هنوزهم اين سفررا پايانی جز يک اقيانوس بيکران در چشم انداز نيست.

مهاجرت به خارج از کشور وتجربه زندگی در فرهنگ های متفاوت کشورهای مختلف، خواهی نخواهی کم و بيش؛ ترا از دست پوسته های دگماتيستی وطنی می رهاند و در می يابی هر از گاهی می بايستی باورهايت را به ارزيابی بنشينی وگرنه بايستی درزندان دنيای ديروز با خود فريبی چند صباح عمر باقی را به سر رسانی. اکنون نزديک به دو سال است که تعداد اعضای اتحاديه اروپا به ۲۵ کشور رسيده است، در ژانويه ۲۰۰۷ رومانی و بلغارستان نيز به آن خواهند پيوست، ترکيه و حتی جمهوری آذربايجان نيز در انتظار پيوستن. با هر محاسبه ای اين پديده يک تغيير بسيار مهم اززاويه سياست واقتصاد کلان در موازنه قدرت در سطح بين المللی است، ولی من به تاثيرات وپيامدهای ديگر آن نگاه ميکنم. ۲۵ کشور مختلف با زبانها و فرهنگهای متفاوتی درحال نزديکی ارگانيکی که در تاريخ مدرن معاصر بيسابقه است با يکديگر اند. شهر وندان اغلب اين کشورها بدون ويزا مجاز به مسافرت و کاريا تحصيل در کشورهای يکديگر اند. زبان انگليسی نه از طريق سياستهای يکسان سازی اجباری بلکه داوطلبانه و بدليل پتانسيل بالقوه وقابليت های جاری آن ؛ بيش از بقيه زبانهای اروپايی به وسيله ارتباطی شهر وندان کشورهای مختلف عضو اتحاديه تبديل ميگردد. الان در لندن بيشتر لهستانی و چکها را می بينی که دررستورانها، پاپها وبارها وامور ساختمانی کار می کنند تا هندی وپاکستانی و ايرانی. حتی خدمتکاری خانه ها بيشتر در دست لهستانی ها می باشد. بعد از تصويب قانون اولويت دادن به پزشکان اروپای شرقی شانس استخدام کمتری برای پزشکان آسيائی می بينی. وقتی اين همکاری و رابطه اروپائيان را ميبينم دلم به درد ميايد وبی اراده از خود ميپرسم چرا ما نه؟

اين روزها باز دلم هوای فرار دارد، فرار از تنگ نظريها، محدوديت ها و قيد و بندهای غير ضرور فرهنگی و مذهبی وملی. کشورهای خاورميانه ثروتمند هستند با جمعيتی مسلمان وحدودا جوان. پر از ذخاير زيرزمينی و آب وهوای خوب. نسبتا افراد سالم و باهوش. واقعا جه عواملی باعث ميشود ما نتوانيم خاورميانه متحدی مثل اروپا بنا کنيم؟

لابد کسانی هستند که بلافاصله تقصيررا به گردن امريکا و اروپا می اندازند و يا هستند کسانی که عقب ماندگی فکری يا اقتصادی را عامل اصلی ميدانند ويا هستند کسانی که ميگويند وجود نفت وگازآفت سعادت وبهروزی اين ملتهاست و عده ای افراطی گرايی مذهبی را عامل عقب ماندگی و خشونت ميدانند. شايد همه اين احکام درست باشند ولی من ميخواهم فقط به يک نکته بپردازم و آن هم نقش خود ما در اين بحران خانمانسوز است. به عراق بنگريد که جگونه سنی و شيعه کمر به نابودی يکديگر بسته اند، مگر اينان همانهايی نيستند که سالها در کنار هم در مدرسه ومزرعه وکارخانه ومحله زيسته ويا با هم ازدواج کرده وکم وبيش شاديها وغمهارا مشترکا تجربه کرده اند، ببينيد چگونه سر هم را می برند و قثل عامهای هولناک دسته جمعی ترتيب ميدهند؟ ديگر رحمی نه به نوزادی است نه به آن پدر کارگر ونه به آن مادر پير. آخر اين چه نوع فرهنگ ويا دينی است که انسانها را ايچنين به جان هم می اندازد؟ فرض ميکنيم امريکا و غيره مقصربوده و جنگ را براه انداخته و يا دامن ميزنند پس خود اين انسانها را چه ميشود؟ پس انسان بودن ما را چه گشته است که اينگونه با قساوت سر از تن يکديگر جدا ميکنيم؟ اکنون ديگربايد درندگان وحشی را فقط در متن آنچه که درعراق وفلسطين و لبنان و... خاورميانه ميگذرد باز تعريف کرد ومقام اول را نه به جانوران گوشتخواری که برای ارضای نيازجسمانی وبه فرمان غريزه زنده ماندن به شکار غير همنوع خود مجبور ميگردتد بلکه به انسانهايی منسوب کرد که قتل عامهای دسته جمعی هم نوعان خودرا را فريضه تاخير ناپذير مذهبی ميشمارند.

ايران را بنگريد، فعاليتهای هسته اش را شايد در جهت دستيابی به بمب اتم، قتل عام زندانيان سياسی، سرکوب مليت های مختلف کرد وترک و بلوچ و عرب وترکمن، در بند کردن زنان، دانشجويان، روزنامه نگران و رفتارهای اخير نيروههای حکومتی با طرفداران آيت الله کاظمينی بروجردی شيعی مذهب و خودی. درويشان گنابادی را چطور که تمام زندگيشان را در ذکروعبادت می گذرانند. آيا مسلمان همانست که الزاما بايد مثل اقتدارگرايان حاکم فکر کند؟ وای بر ما، ما را چة ميشود؟ چندی پيش کليپ ويديويئ از بريدن سر يک افسر نيروی انثظامی در جريان درگيريهای بلوچستان را در اينترنت ديدم، عليرغم هشدار آقای مسعود بهنود در سايت گويا مبنی بر اينکه بارها تلاش کرده بود آنرا تا آخر ببيند ولی نتوانسته بود و باعدم آگاهی ازميزان و درجه قساوت عاملان اين سلاخی آنرا نگاه کردم و فقط ميتوانم بگويم که دو روز مريض بودم، وقتی آن چاقوی کند را بياد مياوردم که چگونه جان انسانی را با وحشيگری هرجه تمامترذره ذره ميگرفت حالت تهوع و لرزش مرا از ايرانی بودن خودم متنفر ميکرد.

جنگ فلسطين و اسرائيل که ديگر به زخم کهنه ای تبديل گشته است و شايد يکی از گره های کور خاورميانه در همينجا نهفته باشد. هرگاه طرفين درگير خيزی برای سازش برداشتند به ناگهان دستانی غيبی جلو آنرا گرفتند، اين بحران بنظر نميرسد بدون تشکيل يک کنفرانس بين المللی وبدون حمايت واقعی همه کشورهای کره خاکی قابل حل باشد. ولی سئوال من اينست فلسطينی ها وقتی کشور متجاوزی را در خاک خود دارند چرا گلوی همديگر را پاره ميکنند؟ آيا گروهی مسلمانتريا فلسطينی تر از گروه ديگرهستند؟ واقعيت اينست از يک طرف، اسرائيل وجود دارد وبايد موجوديت آنرا برسميت شناخت و از طرف ديگر، فلسطين مستقل نيز بايد تشکيل شود. اسرائيل بايد از کرانه باختری رود اردن، شرق بيت المقدس و بلند يهای جولان بيرون برود واين بدون کمک موثر همه ملل موجود امری غيرقابل تحقق بنظر ميرسد. اگر فلسطين به يک کشور مستقل تبديل و اسرائيل به رسميت شناخته شود دليل چندانی بر حمايت بی چون وچرای آمريکا از اسرائيل باقی نخواهد ماند. و در کنار آن حمايت ايران از حماس و حزب الله نيزبه ترتيب امروز نا ممکن خواهد شد.

مسئله ديگر ظلم به کردها در تعيين سر نوشت خود ويا داشتن حق خودمختاری در کشورهای عراق، ايران، ترکیة وسوریة می باشد.اگر اين مسئله حل نشود يک پای صلح در خاورميانه لنگ خواهد ماند. ولی به نظر ميرسد داشتن حق رای و شرکت در تعيين سرنوشت خود در يک سيستم دمکراتيک، آنان را در رسيدن به حقوق کامل خودشان نزديکتر ميسازد وچه بسا روزی نه چندان دور شکلی از اشکال کردستان متحد موضوعيت عملی پيدا کند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


افغانستان نيز خود درد ديگری است. لبنان و سوريه نيزنتوانسته اند خود را از اين آتش مهيب جنگ دور نگه دارند. آری همه اينها واقعيت دارند و شايد تئوری جنگ عده ای را قانع به پذيرش اين درگيری ها نيز ميکند ولی هيچ جيزی نتوانسته است مرا از اين فکر باز دارد که يک روز بتوانم با قطاری از ايران راه بيفتم، نه مشکل ويزا داشته باشم ونه در مرزها کنترل شوم و نه به خاطرظاهر مورد سئوال قرار بگيرم. دلم ميخواهداز اصفهان و شيرازشروع کنم، سری به بغداد واثار باقيمانده بابليان وتمدن دوره اسلامی بزنم و در کردستان عراق با موزيک شاد وزيبای کردی برقصم، بعد دريای مرمره ترکيه را ببينم و در سواحل زيبای آن به اعصابی آرام دست يافته وخودرا برای ديداری از آثار تمدنهای باستان وامپراتوری عثمانی آماده کنم، به بيروت که زمانی به عروس شهرهای خاورميانه شهرت داشت سفری کرده و به فلسطين نه برای آموزش جنگ بلکه برای ديدن شهرهای تازه ساز و مدارس از نو ساخته شده سری بزنم وحتما توقفی دربيت المقدس کرده و چند روزی را در اسرائيل با راشل عزيزسپری کنم. و بعد به دوبی به رستوران هفت ستاره و برجهای سر به فلک کشيده و پيست اسکی مصنوعی اش سری زده ودر سفری به مصر آثار باز مانده ازفراعنه و طراحی های قديمی وزيبای آن را ببينم وسپس در گذری از پاکستان نارضايتی مکتوب خود را به دانشمند پاکستانی که کشورم را در راه رسيدن به سلاح هسته ای کمک کرده تسليم کنم و در افغانستان مرکز مرواريد و لعلش را ديده و نگاهی غضبناک به بازماندگان طالبان افکنده وبرسرگور دکتر نجيب الله سر تعظيم فرود آورم . آنگاه ياداشت هايم را بر داشته و خاطرات سفرم را به زبان انگليسی برای اروپائيان متحد بنويسم تا آنان نيز با خاورميانه نوين آشنايی جديدی پيدا کنند.

آيا فکر ميکنيد رسيدن به چنين جايگاهی مگر چقدر سخت است؟ مگر روزی برلين را با يک ديوار از هم جدا نکرده بودند؟ مگر روزی اتحاد جماهير شوروی از ۱۶ جمهوری تشکيل نشده بود؟ مگر روزی اروپای شرقی و غربی دشمن هم نبودند؟ آری احتمال هر چيزی در اين دنيای بهم پيوسته ما وجود دارد؛ جدا شدن، بهم پيوستن، ساختن، آباد کردن وحتی جنگيدن. اينترنت در مدت کمتر از ۱۵ سال توانست اين دنيای بزرگ را در درون يک جعبه کامپيوتری به هم وصل کند .اما آز سوی ديگر, ندای ديگری بالهای پروازانديشه را مهار ميزند. آيا ذهنيت و فرهنگ موجود خاورميانه ای همين قدر طول خواهد کشيد تا نهال پيوند واتحاد را آبياری کند و يا اينکه ميرود تا يک جنگ عمومی بمراتب خانمانسوزتری از لحظه حاضر را برای فردای همگی ما رقم بزند؟

سخن را کوتاه کنم , اگر سازمان ملل متحد کنفرانسی بين المللی با شرکت تمام کشورهای عضو خود تشکيل دهد و فقط دو مورد را به بحث و تبادل نظر بگذارد يکی حل مسئله فلسطين واسرائيل و دوم نابود و ممنوع کردن تمام سلاح های هسته ای وکشتار جمعی در تمام دنيا. فکر می کنيد نتيجه چه خواهد شد؟ به اعتقاد من هر دو مسئله با اخذ آراء اکثريت به نتيجه مثبت خواهد رسيد.

و اما امروز؛ پرواز بر بالهای سبک آرزوهای نيک شايد تنها وسيله من و بسياری ديگر برای غلبه درونی بر بيم از فردايی شوم تر از امروز و اميد به روزهای بهتر برای کشور من و همسايگان آن است.
با اميد به فردايی روشن.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'هنوز دلم فرار می خواهد! ناهيد حسينی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016