با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

مرگ یک دیکتاتور

ما نوشتیم و گریستیم

ما خنده کنان به رقص برخاستیم

ما نعره زنان از سرجان گذشتیم...

 

کس را پروای ما نبود

در دور دست مردی را به دار آویختند.

کسی به تماشا سر بر نداشت

 

ما نشستیم و گریستیم

ما با فریادی

از قالب خود برآمدیم

 

امروز فرشته های خدا تو اون دنیا جشن گرفتند چون یکی از ظالمای این دنیا کم شد. امروز بشریت یک قدم دیگر به آزادی نزدیک شد.

خبر خیلی کوتاه بود : اسلوبودان میلوسویچ دیکتاتور سابق کشور یوگسلاوی در زندان دادگاه لاهه در گذشت !

میلوسویچ که زموونی اسمش لرزه به جان آدمی می انداخت ؛ کسی که به کشور خودش رحم نکرد ؛ کسی که هزاران مسلمون و غیر مسلمون رو با یک امضا به کشتن داده بود(بوسنی ؛ کرواسی و ...) حالا خودش در یک گوشه ی زندان ( در حالی که نه از قدرت خبری بود و نه از عظمت) جوون داد . شاید حتی مامور زندان هم بعد چند ساعت یا چند روز فهمیده باشه که مرده

شایدم از اون موقع که تو انتخابات کشورش با نه ی بزرگ مردمش روبرو شد ، مرده به حساب میومد! ولی آدمایی که به خودشون حق می دن که با سرنوشت مردم این جوری بازی کنند ؛ مرگ حقشونه !

میلوسویچ مرد و مرگش آغازی دیگر بود با این پیام که مرگ سرانجام تمام بندگان خداست چه غنی ؛ چه فقیر . چه عزیز ؛ چه غیر عزیز

و چه سخته بعد از مرگ ؛ کسایی باشند که برات گریه کنند ؛ یا حداقل کسی از این مردن شاد نشه

نظرات 1 + ارسال نظر
مرتضی شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:57 ب.ظ http://crazypc.blogsky.com

سلام
ایول من عقلم به اونجا ها نمی کشید

از این به بعد رو اینا هم فک کن ! ضرر نمی کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد