با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

چه درونم تنهاست

 

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت ...

چه درونم تنهاست  

 

 

پ ن : امروز تو بخش حین مورنینگ ریپورت ‌‌رزیدنت از یکی از بستری شده ها ( بیمارستان رازی) خواست که با خودش و زندگیش رو در یک جمله خلاصه کنه. ته دلش لرزید و این شعرو خوند.