من حبه انگوری بودم که تو کمد قایم شده بودم..مامانم که اومد هی صدا کرد منگول! شنگول! حبه انگور! ....منگول و شنگول که تو شکم آقا گرگه بودن ؛...من تو کمد زندونی شده بودم..من زبونم بند اومده بود..من نتونستم در کمد رو باز کنم... حالا هنوز همچنان شنگول و منگول تو شکم آقا گرگه هستن..و مامان بزیمون هنوز میره دشت و سراسیمه بر میگرده و هی ما رو صدا میکنه...منم تو کمد موندم..در کمد باز نمیشه...آقا گرگه منتظره تا تو دبه رو پر باد کنه و بده تا دندونشو واسش تیز کنن..آخه شنیده که یه جنگ در پیشه...مامان بزی هم می می هاش پر شیره ..اونم منتظره تا اونا رو واسه اهنگره ببره....همه منتظر منن تا از تو کمد در بیام...تا بگم که چی شده...اما در کمد باز نمیشه ....
یکی در کمدو به روی من باز کنه
سلام
این اولین بار است که به وبلاگ شما سر می زنم. وبلاگ زیبایی دارید. خوشحالم با وبلاگ شما آشنا شدم.
راستی با تبادل لینک موافقید؟
موفق باشید.
سلام
هوا ، هوای بهار است و باده ،باده ی ناب
به خنده خنده بنوشیم ، جرعه جرعه شراب
سال نو مبارک
یادی نمی کنی ز ما؟؟
مثل همیشه زیبا بود
یا حق
حبه جون توی کمد بهتره به نظر من بیرون نیا
سلام...من هم لینکتونو گذاشتم تو وبلاگ...سال خوبی داشته باشید...تا بعد...