با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

با دست های عاشقت، آنجا، مرا مزاری بنا کن

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد

ستاد استقبال

- چقدر بده که پنج ؛شیش سالی با یه نفر همکلاسی باشی (چه خوب چه بد ) ، بعد اون مدت درست موقعی که باید همکلاسی بودنت را نشون بدی غیبت بزنه !

چند روز پیش یکی از بچه های سال بالایی دفاع پایان نامه داشت ؛ به غیر از نامزدش به زور پنج نفر می شدیم . او فارغ التحصیل شد و رفت ، ولی من هنوز تو فکر دفاع خودم هستم که چند نفر از کلاسمون میاد .واقعاً چرا ما تو مراسم دفاع همکلاسی هامون این قدر کمیم؟

 

- بچه که بودم صدای دف برام یه مجذوبیت و محبوببیت خاصی داشت ، نمی دونم چرا همیشه تا صداشو می شنیدم یاد شاهنامه فردوسی میوفتادم تا بالاخره یه روز تو یه مغازه دیدمش و خریدم ، ولی هیچ وقت نرفتم دنبال کلاسش تا زدنشو یاد بگیرم . این دفمون هم یه مدت تو اتاقم مهمون بود و بعضی وقتا می زدم ، بعدش هم نمی دونم به کجا منتقل شد . اتفاقاً تو نمایشگاه صنایع دستی امسال سه تار هم آورده بودند و منم این دفعه عشق سه تار کردم ، بعد خریدن مامانم می گه که حتماً اینم به سرنوشت دف مبتلا می شه ! وقتی نمی ری کلاسش برا چی می خری ؟

نمی دونه که من عاشق همون صداییم که از این آلات موسیقی بیرون میاد و نوازندش حتی اگه کاملاً ناشی و پیاده هم باشه برام مهم نیست .با این سه تارم سعی می کنم موسیقی درونم رو به صدا تبدیل کنم حتی اگه برا دوروبریام زیاد ناهنجار و غیر قابل تحمل باشه

 

 

 

- تو تبریز یه توری بود به اسم تور سرمد . ما یه بار با این تور رفتیم اردو؛ انقدر بهمون خوش گذشت که خاطره شد و فکر کنم تا آخر عمر دیگه به تور احتیاج نباشه ! این تور سرمد انقدر مشهور شده بود که هر کی می خواست راحت باشه با این تور می رفت و میومد ؛ تا بالاخره یه روز لغو مجوزش کردند .ولی صاحب تور تو همون جای قبلیش یه مجوز دیگه گرفته ولی با این تفاوت که به جای سرمد ، شده خاطرات سرمد .تازه تو نمایشگاه گردشگری هم غرفه داشتند.

 

 

 

- یه ستاد استقبال مستعجل از طرف انجمن درست کردیم .البته همه تزهاش ازبروشور و طراحی بروشور( سه ساعتی ، اونم با پیینت ) تا لوح یادبودش ؛ مال منه و خرجش هم از جیب صندوق ذخیره ارزی انجمن ( خوشم میاد از انجمنی که وامدار امور فرهنگیش نباشه ) تامین می شه . روز اولش که امروز بود ؛همون اولش حراستی ها به یکی از بچه ها گفته بودند که اینا ( منظور ما ) از وقتی که اومدند یک ریز می گن و می خندند ؛ بهشون بگو که اینجا محل ثبت نام هست و یه ذره مراعات اونایی رو که می خواند تازه دانشجو بشند رو بکنید !

خلاصه یه ساعت از اون ماجرا نگذشته بود که دیدم یه نفر از اون ته ریشی ها اومد سر میزمون و باهامون دست داد و نشست کنارم ! رییس آموزشمون با عجله خودشو بهمون رسوند ؛ داشتم توی ته دلم می گفتم وآی دده کارمون در اومد ، الان نیم ساعت می شینه دو ساعت نصیحتمون می کنه و آخر سر هم که علی به دین خودش و عمر به دین خود ! که دیدم برگشته با پررویی می گه برا من شکلات نگرفتید من خودم برداشتم .شکلات رو که گذاشت تو دهنش گفت یکی از اون پکها رو بدین ببینم چی گذاشتین توش . خلاصه توشو هم باز کرد و نوشته هاشو داشت می خوند که از خوش شانسی آدمیرال اومد وباهاش خوش و بش کرد و اونم بلند شد رفت .بعد رفتن آدمیرال می گه که طرف معاون امور فرهنگی دانشگاهه . بهش می گم ای کاش اینو زود تر می گفتی تا از یقش آویزون می شدم و خودکار هارو نقد می کردم

نظرات 3 + ارسال نظر
هدیه یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:06 ق.ظ http://thinkandheart.blogfa.com/

سلام افشین خان
بابا یه سر بزن بد نیستا !!!! ضرر نداره!!!!
وبلاگمون رو روشن کن
کم پیدا..........
منتظرتم
بای

هاله یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:11 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

سری هم به کلبه خرابه ی ما بزنی بد نیست!

یاسمنگولا سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:17 ب.ظ http://yasmangoolabad.blogsky.com

سلام
من شما رو لینک کردم با اجازه
ممنون می شم شما هم لینک منو بزاری
راستی می دونی با اون نظری که گذاشتی الان قرین رحمت میشی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد