-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 21:58
چه حالی می ده وقتی آهنگ ریفلکشن Paul Van Dyk رو تا آخرش بدی ، بعد پاتو بذاری روی گاز و تازه بفهمی که تو ماشین تنها نیستی . اگه پلیس هم بیوفته دنبالت ؛ ردت رو در تاریکی های بعد اذان کوچه ها گم کنی ، همون طور که گریه هات رو در پچ و خم های گلوت گم می کنی . ================= پ ن : من خیلی وقته که شناسناممو گم کرده ام ؛...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 شهریورماه سال 1385 12:02
راستی چقدر بی قید شده ام منی که با صف مدادهای تراشیده توی جامدادی ام نمیفهمیدم اینهایی را که کتاب علومشان جلد کاغذ کادویی وپلاستیکی نداشت
-
ستاد استقبال
شنبه 25 شهریورماه سال 1385 22:40
- چقدر بده که پنج ؛شیش سالی با یه نفر همکلاسی باشی (چه خوب چه بد ) ، بعد اون مدت درست موقعی که باید همکلاسی بودنت را نشون بدی غیبت بزنه ! چند روز پیش یکی از بچه های سال بالایی دفاع پایان نامه داشت ؛ به غیر از نامزدش به زور پنج نفر می شدیم . او فارغ التحصیل شد و رفت ، ولی من هنوز تو فکر دفاع خودم هستم که چند نفر از...
-
۹/۱۱
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1385 15:56
Summer has come and past The innocent can never last Wake me up when September ends Like my fathers come to pass Seven years has gone so fast Wake me up when September ends Here comes the rain again Falling from the stars Drenched in my pain again Becoming who we are As my memory rests But never forgets what I lost...
-
غرض ها را چرا از دل نرانیم؟
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1385 13:11
بعد از یکی دو سال پیام همه بچه های دبیرستان رو تو سالن فوتبال برنامه و بودجه جمع می کنه ، ولی امان از دست این موبایل ها که موقع بازی هم دست از سر صاحبشون برنمی دارند ! × بعد فوتبال ؛ با بچه ها جمع می شیم میایم شاهگلی ؛می شینیم و شروع می کنیم از خاطرات دوران دبیرستان حرف زدن ، از دبیرای اول دبیرستان ؛ از همکلاسی ها ی...
-
خاتمی ، خاتمی است
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1385 12:33
هی آقا با شماهستم ! با شما که نقوش مهر بر پیشانیتان حکاکی شده است وسجاده را بر دوش می کشید.با دانه های تسبح لای دو انگشتتان چرتکه می اندازید تا زمان را بکشید.بعد کشتن خودتان را باد می زنید تا بوی عطر مشهدتان به دورترین خبرنگار نیز برسد وسپس پشت آن لبخندهای دروغین که دندان های کرم خورده ی شما را به ملت نشان می دهد ،...
-
کودکی
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 17:41
چیزی به ادراک ترس از تاریکی فردا نمانده شاید این پایان رویای کودکی ست وخداحافظی از دورانی خوش ------------------- پ ن:ولی من نمی خوام بزرگ شم !
-
MTV Cribs
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1385 23:36
تو اون روزای بحرانی مادری پسرای خود را گزارش کرد و پدری پسر خود را تیرباران ؛ مردی هم داماد خود را به چوبه ی دار افکند تا حالا اون مادر رئیس شلاق زن های ستاد مبارزه با مفاسد و پدر امام جمعه ، اون مرد هم رئیس دانشکده بشه . اما من از اون روز می ترسم که این مردم زیر تحریم گرسنشون بشه ؛ اون موقع میوفتن به جون هم و همدیگه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1385 19:35
چقدر دور شده ای اما از همان دورها می آیی که نانوشته هایم را بخوانی با اینکه می دانی تنها خواننده ی این نوشته ها من و تو و رهگذران ناشناس این گذریم و با اینکه می دانی نمی نویسم نه اینکه ننویسم ، نه اینکه دیگران نخوانند می نویسم، اما در دفتر کوچکم و نوشته هایم را می خوانند،نوشته هایم را تمام دقایق بی رمق روزهای داغ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 22:06
تازه از پله ها پایین اومده بودم که دیدم یکی با صدای بلند می گه: این افشین نیست . سرمو بالا آوردم و نگاهی به دور و برم انداختم ، شناختمش پدارم بود از دوستای دبیرستان ! خیلی ذوق زده شدم طوری که دهنم بند اومد . داشت می رفت شهناز برا سفارش فریم عینک . منم با خودم فکر کردم که شاید تا سه ؛ چهار سال دیگه باز هم نتونیم همدیگه...
-
حریق سبز
جمعه 3 شهریورماه سال 1385 12:11
در فلان جا زلزله یی می آید،چند صد نفر زیر آوار می مانندو هزاران نفر به سوگ آن چند صد نفر می نشینند.میلیون ها نفر در دنیا خبر را می خوانند و متاثر می شوند. سران کشور ها پیام تسلیت می فرستند و برای کمک اعلام آمادگی می کنند و هواپیما ها پر از تجهیزات برای کمک به نوبت به پرواز در می آیند .گروه های امداد بین اللملی به...
-
HYBRID THEORY
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 20:53
تعریف اول : شاهگلی ساعت نه شب حدود پانصد ششصد نفر دوروبر نمایشگاه هنر های دستی جمع شده اند و دارند به کنسرت فضای باز ( ترجمه تحت الفظی) گوش می دهند .شصت ؛ هفتاد متر دورتر از بلند گو صدای سرود های انقلابی میاد که بعضی اوقات با صدای کنسرت تداخل ایجاد می کنه و بعضی وقتها هم مردم در تشخیص منبع صدا ها به زحمت میوفتند . یکی...
-
از رنجی که می بریم !
سهشنبه 24 مردادماه سال 1385 16:06
خدایا من دارم چی کار می کنم ! من دارم فکر چی رو می کنم ؛ غصه ی کی رو می خورم ؛ حواسم کجاست ؟ نمی دونم . انگار قراره جواب یکی از سئوال های بی پاسخم رو بگیرم یا شاید هم یکی ازم یه سئوالی پرسیده که جوابشو نمی دونستم.انگار قراره زمان برگرده عقب و من دوباره شروع کنم . یه دوستی داشتم ،پارسال همین وقتا رفت خارج تا پیش داییش...
-
tourniquet
شنبه 21 مردادماه سال 1385 13:28
i tried to kill the pain but only brought more i lay dying and i'm pouring crimson regret and betrayal do you remember me lost for so long will you be on the other side or will you forget me my wounds cry for the grave my soul cries for deliverance will i be denied Christ tourniquet my .....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 مردادماه سال 1385 00:36
تکه های عریان افکارم را با آسیاب روزگار خرد خواهم کرد. چونان که از صافی روح تو بتواند عبور کند. چونان که پتک نگاه دیگران نتواند آن را در هم شکند. چونان که گرمی خونت بتواند آنرا در خود حل سازد. چونان که فشار نبضت مرا به قلب مغزت برساند... سپس به باد خواهم گفت که مرا با خود ببرد تا تو مرا به یاد آوری همان گونه که من...
-
حاشیه ها
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1385 22:46
کی فکر می کرد که منی که دیروز موقع اومدن از دانشگاه به حیاط بیمارستانی که صدای اذان ازش میومد با تعجب نگاه می کردم، فرداش یه نابینا از دستم بگیره و منو ببره به حیاط اون بیمارستان ! پ ن ۱: من تصمیم گرفتم که با این نحسی مرداد بجنگم ، ولی موندم با چی برم به جنگش؟ پ ن ۲: از دیروز جلوی در خوونمون دو تا شانه به سر اتراق...
-
آن مرد
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 19:51
آن مرد آمد . آن مرد با یک دنیا شجاعت آمد . آن مرد رفت . آن مرد با یک دنیا سر بلندی رفت . او می آید با یک بغل آزادی .
-
زمانه ی بد
یکشنبه 8 مردادماه سال 1385 23:10
عجب دوره وزمانه ای شده ! پریروز عصر با داداشم داشتیم میومدیم خونه، تو راه افتادیم به ترافیک ، موقع رد شدن دیدم یکی خودشو رسماً انداخت رو ماشین.پیاده شدم و رفتم پیشش ،می گم آقا معذرت می خوام چیزی تون که نشد . برمی گرده میگه هیچ چی! زدی منو له کردی حالا هم می گی چیزیت نشد .آخه نمی دونید یه ادایی درآورد ،دیدم فک کرده منم...
-
اسراییل و حزب الله !
جمعه 6 مردادماه سال 1385 00:14
دیدید تو یه مسابقه ی فوتبال وقتی یه تیم قدرتمند با یه تیم ضعیف بازی می کنه ، چطور اون تیم ضعیفه می کشه عقب و دفاع محض می کنه ! هی یه جورهایی سعی می کنه که وقت رو تلف کنه ،چون می دونه که حتی مساوی کردن هم براش یه افتخاریه. حتی اگه موقعیتش بیوفته یه ضد حمله می کنه و گل می زنه و لقب پدیده می گیره . عوضش اون تیم قویه هی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 مردادماه سال 1385 00:29
شنبه ، بیمارستان سینا ، بخش سوختگی که گفته است که در این دنیا جهنمی نیست ؟ هیچ راهت به اینجا افتاده که چشم های منتظر را ببینی؟ نمی دانی که درآن اتاق هایی که اتاق مرگ می نامند ،چشم هایی هست که همیشه از پشت حصار شیشه ای منتظرست ! منتظر یک آشنا ! انگار در آن جا گذر زمان معنا ندارد. آنها اسیر سرنوشتتشان هشتند . سرنوشتی با...
-
غلام قمر
سهشنبه 27 تیرماه سال 1385 23:06
من غلام قمرم غیر قمر هیچ نگو پیش من جز سخن شهد شکر هیچ نگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بی خبری رنج ببر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ...
-
صدای ضجه
یکشنبه 25 تیرماه سال 1385 22:41
صدای ضجه . صدای ضجه ی سکوت نگاهشان . همیشه فقط برای بازی نبود که کلمه ها را کنار هم ردیف می کردم . این بار حتی برای بازی هم نیست .صدای ضجه زجرم می دهد . مهمش این نیست .له شان می کند مهمش این نیست .صدای ضجه دیگر آواز نمی شود . و این دیگر معجزه نیست وقتی مثل همه عجز را نشخوار می کنم .مهمش این نیست . فقط مغز نمی خورد ،...
-
سلام!
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1385 16:35
قیافت آشناست ! کجا دیدمت ؟ نکنه تو ......! نه اگه تو ؛ اون بودی .. سه سالی می شه که هر روز اونو می بینمش ! نه اگه اون بود حداقل یه سلامی می داد ! اصلاً بی خیالش نه نه ! ببخشید اشتباه گرفتم آشنا نیست غریبه است
-
بر پناه درختی بوف کوری بر کوی دانشگاه نشسته بود!
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 12:24
ساعت 8:55 صبح - باز هم شاهگلی - باز هم یک روز خوب دیگر سلام و صبح به خیر . من باز هم اینجا هستم . اینجا روی یکی از نیمکت های سبز رنگ شاهگلی ، هوا ایجا عالیه.با این که اینجا این همه خوبه ولی فکر من هنوز هم پیش آن دانشجو های زخمی است . حالا جریان را به تو هم تعریف کردم و قلبم حتی بیشتر از دیروز فشرده شد. در دفترنامه ها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 تیرماه سال 1385 20:51
روزهای زندگی می گذرد . ....... لحظه لحظه های عمرت مثل برگریزان پاییز بر باد می رود.... زمان تو را به سوی مرگ می برد .... عشق به تو پشت می کند و دلت تو را از یاد می برد.... و تو می مانی با خاطراتت ، تنها چیزی که مونس توست در هر زمان .... ولی چه بد می شود همین خاطراتی که برایت باقی است پر از خوبی و خاطره باشد.... در این...
-
آیینه ی عبرت
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 14:24
:: نمی دونم تا به حال شنیدین یا نه ؟ اون اوایل که تازه قرص اکس اومده بود تبریز؛ یه عده یی بعد از مصرف قرص هوای بیرون گردی کرده بودند و سوار ماشین شده و تو اتوبان تریپ کرده بودند .داشتند با سرعت صد و بیست تو اتوبان فضا می گرفتند که یکیشون جیگرش سیگار می خواد! در ماشینو باز می کنه و پیاده می شه تا بره یه بسته سیگار...
-
باز کن پنجره را
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 23:24
یادمه وقتی چهارم دبستان بودم یه شب تو خواب دیدم که چند تا فرشته اومدن و وایستادن جلوی خونمون . منتهی چون نه دری بازه و نه پنجره یی؛ نمی تونن وارد خونه بشند .خودمو دیدم که میوون اون فرشته ها ؛ ولی نمی دونم چرا می ترسیدم .شاید از اینکه هیش کدامشون برام آشنا نبودند می ترسیدم ؛شاید هم از اینکه اونا وارد خونمون بشند و منو...
-
به یاد شریعتی
یکشنبه 28 خردادماه سال 1385 22:52
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازند به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش و او یک روز پی در پی دم گرم وخموشش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را .... - پ.ن ۱ : روحت شاد و یادت...
-
من حالم خوبه
شنبه 27 خردادماه سال 1385 11:02
هی هی ! می دونین چیه؟ نه! نمی دونین ..شما از کجا باید بدونین؟ چرا من انقدر الان دوست دارم بنویسم؟ مثلا همش دوست دارم حرف بزنم..ولی خودم آدمی نیستم که دوست داشته باشم همیشه حرف بزنم..گاهی سکوت رو دوست تر می دارم برای من اصلا مهم نیست که چی داره سرم میاد ... من حالم خوبه..خیلی خوبم..یه وقت فکر نکنی حالم بده ها...نه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1385 00:32
وقتی که دیگر نبود،من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم وقتی که او تمام کرد من شروع کردم وقتی که او تمام شد من آغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن است + تولدم مبارک !