-
مارگیری با حال گیری !
جمعه 12 خردادماه سال 1385 18:42
- یادمه قبل از کنکور دبیر ادبیاتمون ( آقای میثمی ) وقتی می خواست مارو به درس خوندن ترغیب کنه ؛ همیشه یه جوری سعی می کرد ترک بودنمون رو یادمون بیاره و هی از غیرت و مردانگی و افتخارات ترک ها می گفت موقع ثبت نام دانشگاه هم مسئولین ثبت نام وقتی می دیدند که تو پروندم متولد کرمان نوشته و من ترکی صحبت می کنم ، چه حالی می...
-
SaNa YiNe MuHTaCiM
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 23:10
یک آسمان پرنده ، توی حافظیه ی شیراز می گردند . من روی آخرین پله ی جهان می نشینم و به آنهایی نگاه می کنم که پله ها را یک به یک بالا می روند . همه ی نامه ها و نوشته ها را روی پاهایم می گذارم و مثل یک مادر برای کودکش ، برای کاغذ پاره هایم آخرین لالایی ام را می خوانم تو شاید پشت یکی از پنجره ها ایستاده باشی ، یا روی یکی...
-
یاد ایام
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 21:36
* دوم خردادی دیگر
-
گریه ای برای مرثیه ی ناسروده
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 15:50
پرده رو که کنار زدم ، چشمم به کلاغ های سیاه کنار جاده افتاد که به خاطر لاشه ی گنجشکی با هم عوا می کردند ...دلم گرفت ... چشام سنگین شد ... حالا راحت می تونستم حرکت قطرات اشکم رو روی گونه هام حس کنم ... آخرین باری که گریه کرده بودم ، قبل از کنکور بود... به خاطر بی عدالتی گریه کرده بودم ... بعد کنکور تصمیم گرفته بودم هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1385 15:37
fallen angels at my feet whispered voices at my ear death before my eyes lying next to me i fear she beckons me shall i give in upon my end shall i begin forsaking all i've fallen for i rise to meet the end
-
و پیامی در راه
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1385 15:30
توضیح : مسعود بهنود یکی از نویسندگان و روزنامه نگاران مورد علاقه ی من بود؛ و من یکی از مشتری های پر و پا قرص ستون های بهنود و قوچانی در روزنامه های نشاط و عصر آزادگان بودم . البته بعد ها که قوچانی به روزنامه ی شرق رفت،خیلی عوض شد ؛ اصلاح شد و زیاد محافظه کارانه نوشت . ولی بهنود بعد خارج شدن ازایران، الان مدیر مسئول...
-
ماجرای حیاط رویایی!
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 23:20
بچه که بودم ؛ عاشق نون خریدن بودم ، اونم نون سنگک . سر کوچمون یه سنگک پزی نقلی بود که همیشه پر از آدم بود ، هر وقت تو خونه صحبت نون می شد ، من زود از جام می پریدم که من می رم سنگک بخرم! آخه پر از سنگ ریزه های هم قد و اندازه بود ! خیلی دلم می خواست که کف حیاط خونمون پر می شد از این سنگ ریزه ها ! چه حس خوبی داشت وقتی در...
-
برخیز و کاری کن که بهار بیاید و بخندد
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1385 18:08
سلام افشین ! امروز هم گذشت ، مثل شنای آرام یک قاصدک روی آب ، باز یک شب دیگر آمد و فردایی در راه ، آبستن امتحانی نو و لحظه هایی نو . دیروز تمام لحظه هایم تو شده بودی که با خودخواهی تمام شعله ات را به جان کشیدی . دیروز توی آینه ها ، بارها تو را آه کشیدم و به مسخرگی خودم بارها خندیدم .... نیامدی که دلم را از احساسی مبهم...
-
۷ روز در یک روز
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1385 23:13
شنبه: صبح ، من که بازم برا دانشگاه دیر کردم ؛ با عجله سوار یه ماشین شخصی مشتی می شم . می پرم جلو می شینم تا راحت باشم . یه خورده جلوتر راننده یه نفر دیگه روکنارم سوار می کنه . من که دیگه دو نفرجلو سوار کردن یادم رفته ؛ یه جوری چندشم می شه ؛ فک می کنم که یه جوری تابلو شدیم دو نفری ! آقا پلیس کجایی ؟بیا و جریمش کن تا...
-
من اگه تورو دوباره نبینمت
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1385 17:47
دعا می کنم برای رستگاری اش ، برای زنده بودنش ، سالم بودنش و شاد بودنش . عشق من مهم نیست . مهم آن است که سالم باشد و سلامت و روحش رستگار و همه ی اینها برای من کافیست .... این بار دیگر نمی خواهم بی راهه بروم و باید بگویم عاشق شدن حق هر انسانی است ؛ چرا که اساساً زندگی با عشق معنا پیدا می کند حتی اگر لیلی به مجنون...
-
Hello
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1385 15:10
playground school bell rings again rain clouds come to play again has no one told you she's not breathing؟ hello i'm your mind giving you someone to talk to hello if i smile and don't believe soon i know i'll wake from this dream don't try to fix me i'm not broken hello i'm the lie living for you so you can hide don't...
-
پشه ی گمشده !
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 19:23
۩ از اونجایی که من به خاطر اینکه از وقتی وبلاگممو باز کردم سعی کردم سیاسی ننویسم و نمی تونم همین طوری وبلاگمو تنهاش بذازم . و از اونجایی که می شه در طویله رو بست ولی نمی شه دهن مردمو بست ( به خاطر سیاست تسامح و تساهل به ارث رسیده از دوم خرداد)؛ لذا از همه ی مردم شریف و با ظرفیت معذرت می خوام ! ‡‡ اما کسایی که منو...
-
ریه های خوشبختی پر از اکسیژن مرگ بود
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1385 18:12
چشم که باز کردم از همه عقب مانده بودم مثل یک افیونی میان مردم که تنها پیروزی اش تنها شوق مسابقه دادنش رسیدن به منتهای سرخوشی و بی خیالی است. چهره های دیگران کم کم داشت آشکار می شددیگر چهره ی کسی زیر ماسک خنده برایم پنهان نبوده... دیر شده بود، خیلی دیر ... من اجازه داده بودم که رویاهایم روی ابر های سپید دود به پرواز در...
-
دیوانه
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1385 22:25
مرا دیوانه ام خواندند سنگ زدند مرا و من یارای گریزم نبود مسخره ام کردند مرا خندیدند من همه ی حرفهاشان را گریستم ... مرا دیوانه ام خواندند ! و پی چشمهای لرزان من ،تو حتی دلت هم نلرزید
-
این افشین از اون سناتور های پیر آمریکا بیشتر می دونه !
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1385 23:45
نمی دونم چرا این روزا هر وقت کسی دیر می کنه نگرانش میشم ! *** داشتم تلوزیون نیگا می کردم .. مادر بزرگم اومده میگه : آتیم نان نه خبر؟ (از اسبم چه خبر) من که هواسم به تلوزیونه بر می گردم میگم : کیمین کی؟(ماله کی؟) میگه :بیزیم کی(مال ما )، ایرانین آتیمی میگم : بیز ده کی داییر (پیش ما که نیست)... مادر بزرگم میره تازه می...
-
اینم از امروزمون
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1385 22:52
از آدمای رک خوشم میاد ؛ مخصوصاً از کسایی که اگه قراره کسی رو مسخره کنند ، جلو خودش می گن ! حداقل بهتر از اونه که پشت سرش یک کلاغ ؛ چهل کلاغ کنی و دو سه دقیقه با این توهمات خوش باشی . ** عجب دنیاییه، ما اینجا نیروگاه اتمی می سازیم (با اینکه دومین کشورعضو اپک صادر کننده ی نفتیم ) ، اهل محل شیرینی و نذر می دن ! بعد تو...
-
وای اگه قلبت تو سینه بمیره!
شنبه 26 فروردینماه سال 1385 18:58
چه حالی می ده بعد کلاس عملی فارماسیوتیکس ، کامپیوتر برات رندم آهنگ حیرانی شهرام ناظری رو بیاره ... تا آب شدم ، سراب دیدم خود را دریا گشته ام، حباب دیدم خود را آگاه شدم ، غفلت خود را دیدم بیدار شدم ، به خواب دیدم خود را .... چند روز بود که بد جوری عصر ها می زدیم آبرسان و ولیعصر ؛ ولی امروز چون تولد دختر داییم دعوتم...
-
گم کرده !
جمعه 25 فروردینماه سال 1385 01:07
اوقات دیگری نیز وجود دارند که او (کودک درونم) از خود شجاعت نشان می دهد و با باد مسابقه می دهد.فکر می کند اگر به اندازه ی کافی سریع باشد ، باد او را تا نوک بام ها بلند می کند و من نیز او را دلسرد نمی کنم.هنوز هم او گه گاه از میان چشمان من گریه می کند .هنوز هم به تاریک ترین گوشه ی شب می دود.هنوز هم درمیان مهتاب به دنبال...
-
هیچ کس نمانده بود
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1385 22:04
هیچ کس نمانده بود: نخست برای گرفتن کمونیست ها آمدند من هیچ نگفتم زیرا من کمونیست نبودم بعد برای گرفتن کارگران و اعضای سندیکا آمدند من هیچ نگفتم زیرا من عضو سندیکا نبودم سپس برای گرفتن کاتولیک ها آمدند من باز هیچ نگفتم زیرا من پروتستان بودم سرانجام برای گرفتن من آمدند دیگر کسی برای حرف زدن باقی نمانده بود <برتولد...
-
فریاد
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1385 19:39
کو فریادی که این سکوت را در هم بشکند . دلم می خواهد فریاد بکشم و از این همه سکوت و خفقان رهایی پیدا کنم ..
-
تاریکخانه ی دانشگاه
جمعه 18 فروردینماه سال 1385 15:25
اونایی که راهشون به دانشکده ی ما (داروسازی تبریز) افتاده ؛حتماً متوجه شدند که دم در دانشکده با خط بزرگ نوشته شده : به دیدار من که می آیی نرم و آهسته بیای ؛ مبادا که خط بردارد چینی احساس من ( خطر ریزش ساختمان) Keep Away جالبه اجازه نمی دن کسی ماشینش رو کنار ساختمون پارک کنه که ممکنه ساختمان ریزش کنه و ماشین بمونه زیر...
-
بگو که سجاده اش هنوزگوشه ی قلبم برای او پهن است
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 17:57
سال ها است که در به در دنبال دوستم می گردم . سراغش را در همه لحظه ها ی ناب می گیرم . ثانیه های مقدس را زیر و زبر می کنم . از در و دیوار ملکوت بالا می روم و گاهی حتی به پشت بام های ازل و ابد هم سرک می کشم ؛ اما پیدایش نمی کنم ، خبری از او نیست. اگر بود ، این جاده این همه طولانی نبود و من این همه تنها نبودم . اگر بود ،...
-
بهانه یی دیگر
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1385 18:17
احساس همدردی .... تنها پاسخ یک انسان به آنها می تواند باشد.برای کودکی که قلبش از تپیدن ایستاده بود و می کوشیدند با ماساژ قلبی او را به دنیا بازگردانند.یا مردی که بین دو دیوار خشتی پرس شده بود و هنوز بی وقفه فریاد می کشید... هزاران صحنه ی وحشت ناک و تاسف انگیز ...
-
داستان شنگول و منگول
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1385 00:15
من حبه انگوری بودم که تو کمد قایم شده بودم..مامانم که اومد هی صدا کرد منگول! شنگول! حبه انگور! ....منگول و شنگول که تو شکم آقا گرگه بودن ؛...من تو کمد زندونی شده بودم..من زبونم بند اومده بود..من نتونستم در کمد رو باز کنم... حالا هنوز همچنان شنگول و منگول تو شکم آقا گرگه هستن..و مامان بزیمون هنوز میره دشت و سراسیمه بر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1385 00:47
تو ای ساغر مستی به خوابم منشستی ندانم که چه بودی، ندانم که چه هستی...
-
حکایت قوم ما
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1385 00:11
این تعطیلات نوروز هم بهونه ی بزرگی شده واسه ما تا به دیدن فامیلامون بریم . آخه ما با فامیلامون عادت داریم که تا سیزده هر روز خونه ی یکی از فامیلا تلپیم ! معمولاً هم صبحا تو خونه ی خودمونیم تا به فامیلای دورمون( که سالی یه بار میاند) سرویس بدیم . و عصر ها به صورت چریکی می ریزیم تو خونه ی میزبانمون ! خودتون حسابشو برین...
-
من
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1385 01:26
● من راه باریکی که ٬ پیچ می خورد و به بن بست می رسد در خودش راه می رود به خودش می رسد ....
-
بهار
شنبه 5 فروردینماه سال 1385 00:26
.. هیچ یادت هست؟ توی تاریکی شب های بلند سیلی سرما با ما چه کرد با سر و سینه ی گل های سپید نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟ هیچ یادت هست؟ حالیا معجزه ی باران را باور کن وسخاوت را در چشم چمنزار ببین و محبت را در روح نسیم که در این کوچه ی تنگ با همین دست تهی روز میلاد اقاقی ها را جشن می گسرد خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی؟...
-
احساس مبهم !
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1385 16:14
معنابکن برایم ، روح پرنده ها را وقتی در اوج هستند، تفسیر کن برایم احساس قطره ها را، وقتی که موج هستند. با من بگو چگونه ست برخورد اول باغ با غنچه های کم رو،رفتار باد پاییز در های هوی طوفان ؛ با شاخه های ترسو
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1385 13:36
وقتی کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد؛ چگونه به او سلامی دوباره دهم؟